در دل جنگلی سرسبز و پر از درختان بلند، روباهی به نام رکس زندگی میکرد. رکس روباهی باهوش و کنجکاو بود، اما چیزی که بیشتر از همه دوست داشت، آواز خواندن بود. هر روز صبح، رکس از خواب بیدار میشد و با صدای بلند آواز میخواند. اما مشکلی که بود، صدای رکس اصلا زیبا نبود! صدایش بیشتر شبیه به ناله یک گربه گرسنه بود تا آواز یک خواننده.
با این حال، رکس به آواز خواندن ادامه میداد. او فکر میکرد که صدایش زیباترین صدا در تمام جنگل است. یک روز، رکس تصمیم گرفت برای همه حیوانات جنگل کنسرتی برگزار کند. او از همه حیوانات دعوت کرد تا به کنسرت او بیایند.
روز کنسرت فرا رسید. همه حیوانات با هیجان به محل برگزاری کنسرت آمدند. سنجابها روی درختها نشستند، خرگوشها در چمنها جا خوش کردند و پرندگان هم روی شاخهها آواز میخواندند. رکس با اعتماد به نفس روی سن رفت و شروع به آواز خواندن کرد. اما وقتی صدای او به گوش حیوانات رسید، همه از خنده رودهبر شدند. حتی پرندگان هم آواز خواندن را متوقف کردند و به رکس خیره شدند.
رکس از این همه خنده ناراحت شد و با چشمان اشکآلود به خانه برگشت. او دیگر جرات نمیکرد آواز بخواند. اما دوستانش به او گفتند که ناراحت نشود. آنها به رکس گفتند که هر کسی استعدادهای خاص خودش را دارد و مهم نیست که صدایش زیبا باشد یا نه. مهم این است که به کاری که دوست دارد، ادامه دهد.
رکس به حرف دوستانش گوش داد و تصمیم گرفت که به جای آواز خواندن، به کار دیگری مشغول شود. او شروع کرد به یادگیری نواختن سازهای مختلف. رکس خیلی زود متوجه شد که استعداد زیادی در نواختن ساز دارد. او با نواختن سازهای مختلف، شادی را به دل همه حیوانات جنگل میآورد.
از آن روز به بعد، رکس به یکی از محبوبترین حیوانات جنگل تبدیل شد. او نه تنها به آواز خواندن ادامه داد، بلکه به نواختن ساز هم پرداخت و توانست استعدادهای پنهان خودش را کشف کند.
مفهوم داستان: این داستان به کودکان میآموزد که هر فردی استعدادهای خاص خودش را دارد و مهم نیست که در چه کاری موفق باشند. مهم این است که به دنبال علاقهمندیهای خود بروند و از انجام دادن کارهایی که دوست دارند، لذت ببرند. همچنین، این داستان به کودکان میآموزد که به دیگران بخندند و به آنها کمک کنند تا اعتماد به نفس خود را پیدا کنند.