بچه که بودم روزهای محرم که میشد ده روز اول چادر سر می کردم فکر می کردم انقدی این ماه حرمت داره که باید من هم کامل ترین حالت خودم رو داشته باشم.
مردم جوری معتقد بودند که کل روز تاسوعا و عاشورا هیئت های زنجیرزنی پشت سرهم می اومدند و جوری که وقتی نیم ساعتی میومدی خونه واسه ناهار خوردن یکسری از اونها رو از دست می دادی.
از اون بچگی وقتی هیئت های زنجیرزنی رو می دیدم دلم میخواست یک بار فقط یک بار بتونم به یکی از اون طبل ها ضربه بزنم ولی چون دختر بودم نمیشد که نمیشد... ته تهش یه زنجیر می دادن دستم که اونم فقط واسه خودم می زدم... می گفتن دختر فقط باید رو لباس زنجیرزنا گلاب بپاشه!
بزرگتر که شدم دیگه فقط روزهای تاسوعا و عاشورا چادر سر می کردم؛ حس می کردم دارم دور میشم از همه چی... اعتقادات مردم کمتر از قبل شده بود و تعداد هیئت های زنجیرزنی هم. دیگه مردم مثل قبل نبودند و جوون ها هم که فقط دنبال شیطنتای جوونیشون بودند..
الان که به این سن رسیدم دیگه چادر نمیذارم چون آدما خیلی با اون چیزی که هستند متفاوتند:)
دیشب که رفته بودم شهرمون واسه عزاداری تاسوعا دیگه مثل قدیما کل روز خبری از عزاداری نبود و فقط 2-3 ساعت از شب هیئت های عزاداری آوردند!
مردم دیگه مثل قبلنا نیستند، اعتقاداتشون جوری کم شده که میتونم بگم انگار همه چی فیکه و هیچی واقعی نیست. خیلیا دنبال جلب توجه و انگار هیچی مثل قبل نیست.
نمیدونم چیشد که اینجوری شد؟ نمیدونم از کی و چرا انقد تغییر کردیم؟ ولی کاش اینجوری نمیشد...
#تیر1404