شیخ فضل الله نوری یکی از شخصیتهای کلیدی تاریخ مشروطهخواهی است. محال است که از انقلاب مشروطه گفته شود و حرفی از وی به میان نیاید. اما تعابیر و روایتهایی که پیرامون وی پرداخته شده، متعارض هستند و دو چهرهی متفاوت از وی به نمایش میگذارند؛ یکی شهید و دیگری در جبهه استبداد.
اولین مواجهه من با شیخ فضل الله در کتاب تاریخ مدرسه بود. در این روایت شیخ فضل الله میخواهد تا 5 مجتهد جامع الشرایط بر مجلس و قانونگذاری نظارت داشته باشند و مشروطه مشروعه باشد. شیخ فضل الله در نهایت پس از فتح تهران و خلع محمدعلیشاه، توسط مشروطهخواهان به دار آویخته میشود.
چند سال بعد با این تعبیر آل احمد درباره شیخ آشنا شدم که در اصل آن را از تندرکیا وام گرفته است. آل احمد درباره وی مینویسد: «از روز اعدام مرجع شهید بود که داغ غربزدگی را بر پیشانی ما زدند. من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.» (آلاحمد،1343: 78).
در تعبیر آل احمد به دار آویختن شیخ فضل الله برابر با استیلای غربزدگی است و شیخ «شهید» لقب میگیرد. در این تعبیر، تعارضی با روایت کتابهای تاریخ مدرسه دیده نمیشود و میتوان گفت این تعبیر مورد پذیرش حاکمیت است. علی الخصوص که از علیرضا پناهیان نقل میشود که شیخ فضل الله نوری را غربزدگی کشت و این گفته در اصل، صورتی دیگر از گفته آل احمد است.
اما در روایت متقدم بر تعبیر آلاحمد، یعنی در روایت یحیی دولت آبادی در حیات یحیی، چهرهای متعارض با چهره روایت فوق به نمایش در آمده است. در این روایت، شیخ فضل الله نوری در تقابل و تعارض با سید عبدالله بهبهانی قرار میگیرد. به صورتی که سید عبدالله که خود روحانی است، در جناح مشروطهطلبان و آزادیخواهان قرار میگیرد و شیخ فضل الله در سويه محمدعلی شاه، استبداد و مخالفان مشروطه است. دولتآبادی در این باره مینویسد:
«کشمکش میان آقا سیدعبدالله و شیخ فضل الله در این تابستان به این صورت است و دستگاه سور هردو حریف در کمال خوبی دائر میباشد. یکی به اسم مجلسخواهی و موافقت با مشروطه و دیگری به نام مجلسنخواهی و مخالفت با مشروطه.» (دولتآبادی، 1362: 2/ 131)
دهخدا هم در یکی از مقالات چرند و پرند، شیخ فضل الله را سر سفره محمدعلی شاه توصیف میکند: «[محمدعلی شاه] میدهد در دربار کیوانمدار یک سفره پهن میکنند. تمام وزرا، امرا، سردارها، سرتیپها و مجتهدها را جمع میکنند کنار سفره . . . یک دفعه از لای عمامه شیخ فضل الله یا مثلا از پر شال صدراعظم مشیرالسلطنه در میآید یک گنجشک و میپرد میان طاق. (دهخدا، 13: 135)
دولتآبادی خواسته شیخ فضل الله را مبنی بر نظارت 5 نفر از علمای طراز اول طهران، راهی برای نفوذ وی به مجلس میداند:
«تعیین عدد پنج برای اینست که اگر کمتر باشد و سه نفر بنویسد شاید سه نفر دو سید و امام جمعه بشوند و او خارج گردد و اگر چهار نفر بنویسد معلوم میشود که مطلب چیست. این است که عدد را پنج مینویسد که قطعا او را شامل گردد و به موجب این ماده او نیز عضویت رسمی در مجلس داشته باشد. و اولویتی که آقا سید عبدالله و آقا سید محمد برای خود در این کار تصور میکنند، به این ماده از میان رفته ، همه همترازو بشوند. لفظ طراز اول را مینویسد برای آنکه در درجه دوم علمای طهران اشخاص متدین تراز درجه اول هستند و به علاوه آنها هم مانند سید جمال الدین افجهای و حاج میرزاسید حسین قمی و میرزا محمدجعفر صدرالعلماء و غیره در کار مشروطه پیش قدم از شیخ و امام جمعه میباشند و از حوزه اسلامی در این صورت شاید آنها عضویت حاصل کنند و باز او محروم بماند. این است که با لفظ طراز اول خود را از این محذور خلاص مینماید.» (همان: 2/ 109)
همچنین در مجلسی که برای حل مسئله تحصن شیخ فضل الله در حرم حضرت عبدالعظیم برگزار میشود، شیخ فضل الله نطقی ایراد میکند. دولتآبادی در این نطق دلیل مخالفت شیخ را با مشروطه، بیاعتنایی به وی و بازی ندادن او عنوان میکند:
«آقایان، شیخ فضل الله نه با مجلس مخالف است و نه با مشروطه طرف. نه با قانون اساسی ضد و نه دلش به حال مذهب سوخته است؛ بلکه حرف او با همکاران محترمش میباشد که با او اعتنایی ندارند و او را مرده فرض کرده اند. شیخ میگوید من دعوی برتری بر شما داشتم نشد. راضی شدم با شما همسر باشم صورت نگرفت. حالا به کوچکی کردن از شما راضی شدهام و باز شما مرا به بازی نمیگیرید. آخر من هم از جنس شما و همکار شمایم. روی آن مسند که نشستهاید، قدری جمعتر بنشینید تا من هم زیر دست شما بنشینم. بعضی که از حقیقت امر خبردار هستند، مسرورند. ولی رؤسای آقایان مخصوصا آقا سید عبدالله بهبهانی بینهایت دلتنگ شده از جا برخاسته میگوید ما را اینجا آوردهاند که ناسزا بشنویم و روانه شده، مجلس برهم میخورد.» (همان: 2/ 131-132)
محمدرضا سرگلزایی تعبیر آل احمد را پیرامون غرب زدگی دانستن اعدام شیخ فضل الله، اشتباه فاحش تاریخی وی میداند و گوشزد میکند که مطابق دانستههای تاریخی، مراجع نجف شیخ فضل الله را مفسد اعلام کردند و شیخ ابراهیم زنجانی وی را محاکمه و به اعدام محکوم کرد. وی تأکید میکند که مسئولیت اعدام شیخ فضل الله به عهده هملباسان وی است و لاغیر.
چه تعبیر آل احمد را اشتباه تاریخی بدانیم چه درست، باید پذیرفت که تعبیر مورد پذیرش حاکمیت است و همسو با چهرهی مثبتی است که حاکمیت به آن باور دارد و به همین سبب نام وی را روی یکی از بزرگراه های کشور گذاشته اند.
اما فارغ از ارزش گذاریهای متعارض، سؤال اینجاست که چه اندیشه، جریان یا گفتمان فکری تعبیر آل احمد را شکل میدهد و آن را تبدیل به تعبیر مورد تأیید حاکمیت میکند؟ و در مقابل چه اندیشه، جریان یا گفتمانی روايت دولت آبادی را شکل میدهد؟ و چرا روایت دولت آبادی و مشروطه خواهانی که شیخ را اعدام کردند، مورد پذیرش حاکمیت نیست؛ در حالی که کسانی که حکم مفسد و اعدام را برای شیخ فضل الله صادر کردند، خود روحانی بودند؟
باید گفت که در حیات یحیی از دولتآبادی و غربزدگی آل احمد یکی از مسائل کلیدی مسئله روحانیت است. در حالی که در حیات یحیی میبینیم بسیاری از رجال سیاسی و روشنفکران با ورود روحانیت به عرصه سیاست مخالف اند، در غربزدگی شاهدیم که آل احمد روحانیت را به ترک انزوا، ورود به میدان و ایفای نقشی چون میرزای شیرازی دعوت میکند.
دولت آبادی در جای جای حیات یحیی روحانیت را به دو گروه روحانینما و روحانی حقیقی دستهبندی میکند. با این حال به صراحت اعلان میکند که با مداخله روحانیت در سیاست مخالف است:
«نگارنده با این که اساسا معتقد نیست که سیاست و روحانیت به هم آمیخته بوده باشد و دخالت روحانیان را در سیاست مخالف صلاح مملکت میدانم و هم این حسن مطلب را ساده و بیآلایش نمیدانم... با بعضی از خواص گفتگو میکنم.» (دولت آبادی، 1362: 106)
دیگر این که در حیات یحیی، تقابل موافقان مشروطه و مخالفان مشروطه تقابل تجددخواهی/ آزادیخواهی و استبداد است. بنابراین همه افرادی که در جبهه مخالف مشروطه قرار میگیرند، فارغ از معمم بودن یا نبودن ایشان، در حقیقت در جبهه استبداد قرار دارند. همین امر سبب میشود تا شیخ فضل الله نیز در تقابل آزادیخواهی و استبداد در سویه استبداد طبقهبندی شود.
در مقابل، با مراجعه به غربزدگی میبینیم که آل احمد روحانیت، مشروعه و اسلام را در مقابل فرنگی قرار میدهد و فرنگی برای وی شامل این عناصر میشود: ماشین، مسیحیت و گویا سوسیال دموکراسی. بنابراین در نوشته آل احمد روحانیت و اسلام در مقابل ماشین، مسیحیت و سوسیال دموکراسی قرار میگیرند. در مقابل ماشین، چرا که در بدو ورود رادیو و تلویزیون به ایران، روحانیت رادیو و تلویزیون را تحریم میکنند و در مقابل مسیحیت و سوسیال دموکراسی، چون میرزا ملکم خان و طالبوف از روشنفکران و سردمداران دوره تجددطلبی و مشروطهخواهی، به ترتیب مسیحی و سوسیال دموکرات بودند و در جبهه مخالف شیخ فضل الله و مشروعه. عبارات زیر شاهدی بر این ادعا هستند:
«و روحانیت نیز که آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی بود، از همان زمان مشروطيت چنان در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرورفت و چنان در دنیای خارج را به روی خود بست و چنان پیلهای به دور خود تنید که مگر در روز حشر بدرد. چرا که قدم به قدم عقب نشست.
این که پیشوای روحانی طرفدار مشروعه در نهضت مشروطیت بالای دار رفت، خود نشانهای از این عقبنشینی بود و من با دکتر تندرکیا موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه بهعنوان مخالف مشروطه که خود در اوایل امر مدافعش بود- بلکه به عنوان مدافع مشروعه باید بالای دار برود. و من می افزایم - و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی- به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزدهی ما ملکم خان مسیحی بود و طالبوف سوسیال دموکرات قفقازی.» (آل احمد، 1343: 76-78)
در جای دیگر آل احمد اضافه میکند:
«در آن صدر اول مشروطه علت اساسی کار زعمای قوم در این بود که مخالف و موافق گمان میکردند که «اسلام=مشروعه=مذهب» هنوز آن کلیت جامع را دارد که حفاظی یا سدی در قبال نفوذ ماشین یا غرب باشد. به این علت بود که یکی به دفاع از آن برخاست و دیگری کوبیدنش. به همین علت بود که «مشروطه» و «مشروعه» دو مفهوم متضاد بیدینی و دینداری از آب درآمد...مشروطه به عنوان پیش قراول ماشین روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره بیست ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد و آن وقت روحانیت در قبال این همه فشار نهتنها کاری بهعنوان عکسالعملی نکرد، بلکه همچنان در بند مقدمات و مقارنات نماز ماند. یا در بند نجاسات یا مطهرات یا سرگردان میان شک دو و سه! و خیلی که همت کرد رادیو و تلهویزیون را تحریم کرد که چنین گسترش یافتهاند و هیچ رستمی جلودارشان نیست. (همان: 80-81)
همچنین تندرکیا، نوه شیخ فضل الله نوری، در مطالبی که درباره شیخ مینویسد، نشان میدهد که شیخ فضل الله، به عنوان مخالف مشروطه، با دموکراسی اروپایی مخالف است و دموکراسی اروپایی را مولود مسیحیت میداند:
«حاج شیخ نه با مشروطه مخالف است و نه با مجلس شورای ملی، چنان که آرزوی تمام ملت مسلمان است؛ بلکه با دموکراسی اروپایی که آن را ختم اسلام و با اقلیت قلیلی که ایشان را ملوث به عنصر ضدمذهب میبیند، مخالف است.» (تندرکیا، 1389 :25).
تندرکیا درباره اصول مشروطه مشروعه از قول شیخ مینویسد:
«وظیفه مجلس شورای ملی اسلامی وضع قانونات دموکراتیک نیست. اگر کشورهای مسيحی احتیاج به وضع قانون دارند، از این است که قانون مذهبی ندارند؛ ولی شارع برای تمام جزئیات امور حیاتی، حتی مالی و اقتصادی، حکمی صحیح و دقیق دارد که در مشت فقهاست. اسلام ناتمامی ندارد. وظیفه مجلس شورای ملی اسلامی این است که نظارت در اجرای این قانون اسلامی داشته باشد و تا آنجا که خود این قانون رخصتی میدهد، وضع آیینهایی نیز مینماید.» (همان: 26).
سرانجام آل احمد روحانیت را دعوت میکند که بهپاخیزد و از توجه به جزئیات بگذرد:
«روحانیت بسیار بهحق و بهجا میتوانست و میبایست به سلاح دشمن مسلح بشود و از ایستگاههای فرستنده رادیو و تلهویزیونی مخصوص به خود - از قم یا مشهد- همچنان که در واتیکان میکنند- به مبارزه با غربزدگی ایستگاههای فرستنده دولتی و نیمهدولتی بپردازد. سربسته بگویم: اگر روحانیت میدانست که با اعتقاد به «عدم لزوم اطاعت از اولو الامر» چه گوهر گرانبهایی را همچون نطفهای برای هر قیامی در مقابل حکومت ظالمان و فاسقان در دل مردم زنده نگه داشته - و اگر میتوانست ماهیت اصلی این اولیاءامر را به وسیله انتشاراتی (روزنامه- رادیو- تلهویزیون- فیلم و غیره) خود برای مردم روشن کند و حکم موارد عام را به موارد خاص بکشاند- و اگر میتوانست با پا باز کردن به محافل بین المللی حرکتی و جنبشی به کار خود بدهد، هرگز این چنین دل به جزئیات نمیبست که حاصلش بیخبری صرف و کنار ماندن از گود زندگی است.» (آل احمد، 1343: 81- 82).
از مجموع نوشتههای آل احمد و تندرکیا میتوان به این نتیجه رسید که در باور ایشان، تقابل شیخ فضل الله -مشروطهخواهان، ذیل تقابل اسلام- غرب قرار میگیرد که خود شامل تقابل اسلام-مسیحیت نیز میشود. در حالی که با استناد به حیات یحیی میتوان گفت که در باور یحیی دولتآبادی و سایر مشروطهخواهان، تقابل شیخ فضل الله و مشروطهخواهان، تقابل استبداد و آزادیخواهی است. به همین دلیل است که در باور آل احمد و تندرکیا، شیخ فضل الله «شیخ شهید یا شهید شیخ فضل الله» لقب میگیرد و در باور آزادیخواهان دوره مشروطه شیخ در جبهه استبداد است.
جالب است که پیش از آنکه تندرکیا و آل احمد به تقابل اسلام-مسیحیت در ماجرای تقابل شیخ فضل الله-مشروطهخواهان و اعدام وی اشاره کنند، دولتآبادی خود بهطور ضمنی به این تقابل اشاره میکند. زمانی که دولتآبادی خبر قتل شیخ را در روزنامه میخواند، قتل وی را به صورت قتل یکی از رؤسای روحانی به دست مجاهدان ارمنی و گرجی توصیف میکند. چنانکه مشخص است این توصیف نیز دربردارنده تقابل اسلام- مسیحیت است:
«روزی با مخبرالسلطنه و همسفرش نشسته در روزنامه صباح خبر قتل شیخ فضل الله نوری به دست مجاهدین خوانده میشود. نگارنده از شنیدن این خبر خوشحال نمیشوم. زیرا عاقبت این کار را برای ایران خوب نمیدانم و تصور میکنم این گونه تندرویها در یک ملت بیسواد متعصب که علی رؤس الاشهاد یکی از رؤسای اول روحانی را به جرم مخالفت با حکومت ملی به دار بزنند، آن هم به دست مجاهدین ارمنی و گرجی و غیره عکسالعملهایی تولید مینماید که به ضرر مملکت و ملت تمام میشود» (دولت آبادی،1363: 3/ 1111 ).
آل احمد، جلال (1343). غرب زدگی. بیجا. بینا.
تندرکیا(1389). سردار.گزارشی تحلیلی از بر دار رفتن آیت الله شیخ فضل الله نوری در نهضت مشروطه. تهران: کتاب صبح.
دولت آبادی، یحیی(1362). حیات یحیی. تهران: فردوس.