Otaku girl
خواندن ۲۱ دقیقه·۳ ماه پیش

پارت 1

از زبون کاسومی

بلخره رو به رو مدرسه یوای ایستادیم . منو کورو با توصیه نامه وارد این مدرسه شدیم . کلاسا حداقل ۲۵ نفرع بودن ولی بخاطر سابقه ی تحصیلی خوب منو کورو با توصیه نامه ثبت ناممون کردن . البته بگم که آزمونم داشتیما ! داشتیم تو راهرو دنبال کلاسمون میگشتیم .

کاسومی : 1_ A کجاست پس ؟
کورو : اینا ها

یه در رو به رومون بود که ...... انگار برا غول ها بود .

کاسومی : ( تعجب ) چرا ..... انقد ..... این بلند و بزرگهههه ؟؟؟؟؟
کورو : انواع کوسه وجود داره . از کجا معلوم با یه غول همکلاس نباشیم ؟ ( لبخند )

رفتیم تو کلاس . همه برگشتن سمتمون .

منو کورو : اوهایو گزایماس ( اروم )

داشتیم دنبال دوتا جا کنار هم میگشتیم که نبود . از یه پسر با موهای کرمی خواستم که بره یجا دیگه بشینه .

کاسومی : ( لبخند ) سومیماسن ( ببخشید ) میشه برید یجای دیگه بشینید ؟ منو برادرم میخوایم کنار هم بشینیم .
کاتسوکی : ( داد و بیداد و دیگه همتون میدونید رفتارش چطوریه ) عوی نفله ی مو قناری . اینهمه جا ! پاشو برو گمشو یجای دیگه بشین .
کورو :(عصبانی ) هوی ! مراقب حرف زدنت باش
کاتسوکی : نفله ی ور پیده درست حرف بزن
کورو : این تو بودی که اول شروع کردی
کاسومی : ( نفس عمیق ) ولش کن

دست راستمو اوردم بالا با وسایلاش بلندش کردم و رو یه صندلی دیگه نشوندمش . بعد از اینکه نشوندمش انگار که جوش اورده باشه دستاشو اورد جلو و کوسشو به رخ کشید . مثل اینکه انفجار بود

کاتسوکی : ( با چشمای سفید شده از عصبانیت ) میزنم میترکونمتا .
یه پسر که دستاشو مثل ربات ها تکون تکون میداد ( ایدا ) : اروم باش باکوگو . چیزی ازت نخواست که .
ذهن کاسومی : عا .... پس باکوگو .

حرفی نزدیم . خواستم بشینم دو تا صندلی عقب تر از
صندلی ای که نشوندمش اما کورو نذاشت . اون زودتر نشست منم رفتم صندلی سمت راست کناریش پشت یه پسر مو دورنگ و جلوی یه دختر مو مشکی نشستم . دلم میخواد با چند نفر دوست بشم . اروم زدم رو شونه ی پسر جلوییم . فقط یکم گردنشو اورد عقب

کاسومی : سلام
تودوروکی : سلام
کاسومی : ( لبخند چشم بسته ) من کاسومی کیوکا م خوشبختم .😄
تودوروکی : شوتو تودوروکی

برگشت ! چرا ... این انقد یخ و پوکره ؟

احساس کردم یکی زد رو شونم . برگشتم عقب .

مومو : ( لبخند ) من مومو یائوروزو ام خوشبختم .
کاسومی : ( لبخند ) منم کاسومی کیوکا م .
مومو : مثل اینکه این پسره قلدره . ( کاتسوکی رو میگه )
کاسومی : برخورد اول مهمه . منکه چیزی ازش نخواستم
یه پسر مو زرد : خیلی پر دل و جراتی دختر ( با ذوق )
کاسومی : ممنون ( لبخند چشم بسته )
پسر مو زرد : کامیناری دنکی ( دستشو اورد جلو )
کاسومی : کاسومی کیوکا ( بهش دست دادم )
یه دختر با گوشهای شبیه هندزفری : تو فامیلیت با اسم من یکیه .
کاسومی : کاسومی کیوکا
دختر با گوشهای شبیه هندزفری : کیوکا جیرو

همه نشسته بودیم سر جامون که انگاری در باز شد . یکم خم شدم تا ببینم کیه . دیدم یه پسر مو سبز پشت دره . همون لحظه صدای ایدا در اومد .

ایدا : پاتو از رو میز بردار !

دیدم باکوگو پاشو گذاشته رو میز .

باکوگو : ( نیشخند ) فوضولی ؟
ایدا : بنظرت اینکار توهین به سال بالاییا و سازنده میز نیست ؟
باکوگو : ( نیشخند ) نچ ، کدوم راهنمایی میرفتی جوجه ؟
ایدا :( دستشو گذاشت رو سینش) اکادمی غیر انتفاعی سومه میرفتم . اسمم ایدا تنیا عه .
ذهن کاسومی : عا .... پس تیزهوشان بودی !
باکوگو : ( نیشخند ) سومه ؟ پ تیزهوشان میرفتی ، ها ؟ اخ همچی اسفالتت کنم که هیچ کاردکی جمعت نکنه !
ذهن کورو : بی ادب . با این روحیه میخواد قهرمانم بشه . بری تبهکار بشی بیشتر بهت میخوره . سگ اعصاب
ایدا : ( تعحبی ) اسفالتم کنی ؟ چه خشن ! چطوری میخوای با این روحیه قهرمان بشی ؟
ذهن کاسومی : بابا به اون بنده خدای پشت در هم اهمیت بدین . خشک شد اون پشت .

ایدا که انگار تازه نگاهش افتاده باشه به اون پسر برگشت سمتش .

ایدا : تو ......

همه برگشتن سمت اون پسر . اون پسر انگاری که خجالت کشیده باشه لپاش گل انداخت . دستشو گذاشت رو بند کیفش و محکم گرفتش

اون پسر : ام .... چیزه ...
ایدا : صبحت بخیر

ایدا شروع کرد به راه رفتن سمت اون پسر .

ایدا : من از اکادمی سومه هستم و اسمم.....
اون پسر : ا‌.... اره شنیدم . منم میدوریام . خوش وقتم ایدا
ذهن کاسومی : میدوریا .... میدوریا ..... اسمش باحاله . راحت تو دهن میچرخه .
ایدا : میدوریا ، تو از اول میدونستی که مولفه های دیگه ای هم تو ازمون عملی مهمه ، نه ؟
میدوریا : ( تعجب )
ایدا : واقعا زبونم قاصره ..... در موردت اشتباه میکردم . سختمه اقرار کنم ولی تو واقعا بهتر از منی
ذهن کورو : این فیلم هندیا چیع بازی میکنن الان معلم میاد .
میدوریا : ببخشید ولی یه کلمه از حرفات رو هم نفهمیدم .
ذهن کاسومی : حق داری منم نفهمیدم

صدای یه دختر از پشت میدوریا اومد

اون دختر : وای ، مو وزوزی . خودتی ؟! همونی که قیافه ساده ای داشت !

میدوریا برگشت سمتش . انگاری شوکه شده بود و همینطور ..... خجالت کشیده بود

اون دو تا داشتن حرف میزدن . اصن حوصلشون رو نداشتم . سرم و رو تکیه دادم به صندلیم و خودمو کش دادم . من دختر سردی نیستم . کورو هم همینطور . فقط کافیه با چند نفر دوست بشیم بعدش ما رو کاملا میشناسید .

یه نگاه به اون کاکتوس کردم . پاهاش هنوز رو میز بود . نگاهش یجوری بود که انگار از یکی از اونا نفرت داشت . خط نگاهشو دنبال کردم و دیدم داره به میدوریا نگاه میکنه . از اون کینه ای به دل داره ؟ ب من چه ؟ بهتره سرم به کار خودم باشه .

قشنگ نشستم . دامنمو مرتب کردم . اون دوتا هنوز جلو در داشتن حرف میزدن . سئوالای اون دختر و سرخ شدنای میدوریا .

صدای یه مرد اومد که میگفت .

مرد : اگه واسه رفیق بازی اومدی جول و پلاست رو جمع کن و برو یجای دیگه . اینجا مدرسه ی قهرمانیه .

چشمم خورد به ایدا و میدوریا و اون دختر افتاد . مگه کی رو دیدن که اینطوری شوکه شدن ؟ دوباره صدا ی اون مرد اومد .

مرد : ۸ ثانیه وقت دادم ساکت شین . زمان مثل باد میگذره . شماها هم هنوز عقل درست درمونی ندارین .

اومد لب در . این معلممونه ؟ چه معلم شلخته ای . روش رو کرد سمت کلاس

مرد : من معلم کلاستونم . اسمم هم ایزاوا شوتاس . خوش وقتم .

ذهن کاسومی : معلم کلاسمونننننن !!!!!!!!؟؟؟؟؟

دستشو کرد تو کیسه خواب دستش

استاد ایزاوا : خیلی یهویی شد ، ولی اینارو بپوشید و برین تو زمین .

لباس ورزشی دبیرستان رو اورد بیرون و نشونمون داد . رفتیم تو رختکن دخترا و لباسامون رو عوض کردیم و با هم اشنا شدیم . رفتیم تو زمین یو ای . کنار هم ایستادیم . ایزاوا سنسی روبه رومون بود .

سنسی : میخوام ازمون براورده کوسه بگیرم .
همه بچه ها + کاسومی و کورو : ( با داد و شوک ) ازمون براورده کوسه ؟
اوراراکا : پس مراسم ورودی چی میشه ؟ معارفه چی ؟
ایزاوا سنسی : ( پشتش بهمون بود ) اگه میخواین قهرمان بشین ، وقت برای تفریح و مسخره بازی ندارین .
ذهن کاسومی : مگه چقد خستس که انقدر صداش خوابالو و خماره ؟
ایزاوا سنسی : ( هنوزم پشتش بهمون بود ) میدونین که یوای به ازادی عمل به سنت معروفه ( صورتشو چرخوند ) که یعنی معلم ها هم تو گردوندن کلاسشون ازادی عمل دارن .
ذهن کورو : مگه میخوای چیکار کنی ؟
سنسی : ( کلن روشو کرد سمت ما ) یچیزی ازتون میخوام که همتون از راهنمایی فوت آبین . ( یه گوشی اورد جلو صورتش رو به ما ) آزمون امادگی جسمانی که در حین ازمون ، استفاده از کوسه ممنوعه . به هر حال هنوز هم امار های موجود کشور بر اساس عدم استفاده تست دهنده از کوسست . و اصلا هم کار منطقی ای نیست . البته تقصیر بی عرضگی وزارت آموزش و پرورشه که اپدیت نکردن . باکوگو تو ازمون عملی نفر اول شدی ، نه ؟ توی راهنمایی ، رکورد بهترین پرتابت تو سافتبال ، چند بوده ؟
باکوگو : ۶۷ متر
سنسی : خب ، حالا با کوست امتحانش کن

باکوگو رفت تو محل پرتاب .

سنسی : هر کار دلت بخواد میتونی بکنی فقط نباید از دایره بیرون بیای . زودباش . رو کن ببینم چی تو چنته داری .
باکوگو :( شروع کرد به کشیدن دستاش ) خیلی خب ....

توپ رو پرت کرد و موقع پرتاب گفت « بمییییررررررر »

سنسی : قبل از هر چیز ، ادم باید پیشینه قدرتش رو بدونه ! منطقی ترین راه برای شکل دادن به شالوده ی یک قهرمان ، همینه .

بعد گوشیو نشون داد . رو‌ گوشی ۲ / ۷۰۵ متر رو نشون داد . صدا همه در اومد بجز منو کورو و تودوروکی . منو کورو کمیاب ترین کوسه هارو داریم . بخصوص من . حالا خودتون میفهمید .

کامیناری : جان من ؟ ۷۰۵ متر ؟
سنسی : کورو کیوکا .
کورو : های ؟ ( بله )
سنسی : توی راهنمایی ، رکورد بهترین پرتابت تو سافتبال ، چند بوده ؟
کورو : ۶۵ متر
سنسی : نزدیک باکوگو بودی . کوست اتیشه . جزو چند تا از کوسه های کمیابه . خب ، حالا با کوست امتحانش کن .
کورو : چشم

کورو رفت تو محل پرتاب .

سنسی : از دایره خارج نشو .

کورو پرتاب رو انجام داد و تا ۱ / ۷۰۵ رفت

همه بجز کاسومی : نزدیک باکوگوووو

سنسی : و اما کاسومی کیوکا . تو کمیاب ترین کوسه رو بین تمامی کوسه ها داری . جاذبه . میتونی هر کاری دلت بخواد با جاذبه بکنی . درسته ؟
کاسومی : بله
سنسی : توی راهنمایی ، رکورد بهترین پرتابت تو سافتبال ، چند بوده ؟
کورو : ۶۷ متر
سنسی : یکی با باکوگو بودی . خب ، حالا با کوست امتحانش کن .
کاسومی: چشم

رفتم تو محل پرتاب .

کوسمو فعال کردم و با جاذبه توپ رو پرت کردم . فیگور خاصی نگرفتم . به چشم توپ رو عادی فرستادم . اما توپ وقتی رفت از بین درختا رفت و حدودا ۶ تاییشونو قطع کرد .

بچه ها : درختا رو قطع کرددددددددددد !!!!!!!!!!!!!!!!!!

موبایل رو اورد جلو بچه ها .

بچه ها : بی نهایتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت !!!!!!
اوراراکا : کوسه منم جاذبس ولی مثل تو نیست .
اشیدو : ایول ! بنظر باحال میاد !
پسر مو مشکی ( هانتا سرو ) : هرچقدر دلمون بخواد میتونیم از کوسمون استفاده کنیم . دم مدرسه قهرمانی گرم !

رفتم پیش کورو ایستادم

سنسی : که بنظر باحال میاد ! هان ؟ شما قراره سه سال برای قهرمان شدن درس بخونید . میخواید تمام مدت با همین نگرش بیاید سراغ کار ؟ ( نیشخند ترسناک زد ) باشه پس ، هر کس تو هر هشت ازمون نفر اخر بشه ، یعنی هیچ استعدادی نداره و جریمش ، اخراج از مدرسه س
همه + کاسومی و کورو : چییییییییییی؟
ذهن کاسومی : شاید معلم باشی ولی نمیتونی انقدر راحت اخراجمون کنی !
سنسی : توی برخورد با دانش آموزامون هم ازادی عمل داریم .
ذهن کاسومی : ذهنمو خوند یا شانسی گفت ؟
سنسی « ( سرشو اورد بالا و چشماشو باز کرد و موهاشو داد عقب ) به مدرسه قهرمانی یو ای خوش اومدید .

رو لبای منو کورو یه نیشخندی اومد . منو کورو از مسابقات و چالش ها خوشمون میاد . پس این برامون یه بازیه . نیشخندمون رو زود پاک کردیم .

اوراراکا : اخرین نفر اخراج میشه ؟ اونم تو روز اول مدرسه ؟ نه حتی اگه اولین روز از مدرسه هم نباشه بازم نامردیه !
ذهن کورو : هنوز یعنی متوجه نشدن یه کاسه ای زیر نیم کاسه س ؟
سنسی : بلایای طبیعی ، حوادث بزرگ و تبهکار های خودخواه . مصیبت هایی که زمان و مکان نمیشناسه . ژاپن با بی عدالتی پوشیده شده . قهرمان کسیه که بتونه شرایط رو تغییر بده . اگه میخوای با چرت و پرت گفتن با دوستات وقت بگذرونی ، به کاه دون زدی ! تو ۳ سالی که دانش اموز اینجایین باید جون بکنین ، مشکلاتتون تمومی ندارن . فراتر از قدرت ، پیش به جلو . با تمام قدرت بهش غلبه کنین .

قیافه همه استرسی شده بود و قیافه استاد ایزاوا ترسناک . اما با گفتن « پیش به جلو . با تمام قدرت بهش غلبه کنین .» یه امیدی ته دل هممون رو بست . بنظرم این بهترین معلم برای منه

سنسی : خیلی خب ، نمایش دیگه تمومه ! وقته عمله .

ازمون اول دوی ۵۰ متر بود . یه ربات هم اندازه گیری میکرد .

بچه ها یکی یکی رفتن و حالا نوبت من بود . قرار بود با کامیناری مسابقه بدم . نمیدونم از سرعت شمشیر مرگ استفاده کنم یا نه ! اره استفاده میکنم ولی نمیزارم شمشیرم بیاد بیرون و معلوم بشه .

رفتیم پشت خط .

کامیناری : ( نیم نگاه و نیشخند ) بهت اسون میگیرم کاسومی
کاسومی : ( لبخند ) شرمنده ولی من اصلا قصد همچین کاریو ندارم .
ربات : سر جاتون ...... اماده ..... حرکت !

سعی کردم فقط سرعت شمشیر مرگ رو انجام بدم که تونستم . به سرعت نور ۵۰ متر رو رفتم .

ربات : ۳۷ صدم ثانیه

بچه ها چشاشون اندازه کف دستشون شده بود . رباته هم داشت فیوز میپروند . کامیناری هم رسید .

کامیناری : ( داد و بیداد و هوار و شوکه شدن این بابا برقی ) چجوری از نیم صدم ثانیه هم زودتر رسیدییییییی ؟ اصلا کوست چیععععع ؟
کاسومی : ( لبخند ) نگران نباش از نور که سریع تر نبودم .

رفتم پیش کورو . اروم اومد نزدیک گوشم . تو گوشم گفت

کورو : از شمشیر مرگ استفاده کردی ؟
کاسومی : ( تو گوشش جواب دادم ) اره فقط سعی کردم شمشیر بیرون نیاد . و دیدی که تونستم .

رفتیم سراغ ازمون دوم که قدرت پنجه ها بود . وزنه رو تو دستام گرفتم و با فشار جاذبه فشارش دادم . دیدم داره قاطی میکنه . سریع ولش کردم و رفتم بالا سرش تا نمرمو ببینم . اوراراکا چان هم بالا سرم بود

کاسومی : دوباره بی نهایت ؟
اوراراکا : ( با چشمای بسته و لبخند استرسی ) یادم باشه باهات دعوا نکنم .
پسر با موهای قرمز ( کریشیما ) : چرا مگه چی شد...... ( چشمش افتاد به نمره ) ب .... ب....بینهایتتتتتتتتتتتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی از اون هم زورت بیشتره ؟ ( اشاره به یه پسر با چند تا دست و یه ماسک رو دهنش : شوجی )

رفتیم مرحله بعدی پرش مستقیم . منو کورو کلش رو کامل رفتیم .

مرحله بعد تکرار قدم ها بود .

تمام مرحله ها رو عالی رفتم
دراز نشست
نشستن رو پنجه پا
انعطاف پذیری
دوی ماراتون
و.......

فکر کنم نفر اول بشم ‌. اما .... چرا میدوریا انقدر استرس داره ؟

رسیدیم مرحله اخر که همون پرتاب توپ بود . اوراراکا هم بینهایت زد .

رفتم پشت سر میدوریا ایستادم . دستمو گذاشتم رو شونش . انقدر شوکه شد که فکر کنم داشت سکته میکرد .

کاسومی : چیشده میدوریا ؟ چرا انقدر استرس داری ؟
میدوریا : ه....ه..هی...هیچی ! چ..چیز...چیزی ..ن..نی..نیس
کاسومی : نمیخوام که بکشمت . کم مونده از استرس غش کنی !
میدوریا : فقط استرس اخراج شدنمو دارم
کاسومی : هرچی بیشتر به یه چیزی فکر کنی احتمال اتفاق افتادنش هم بیشتر میشه پس گامباره ( موفق باشی )
میدوریا : ه...های

رفت تو زمین پرتاب . کورو داشت با کریشیما و کامیناری حرف میزد منم رفتم پیش ایدا و باکوگو و اوراراکا با یه پسر دیگه که کوسش با یه کمربند نوری بود ( ائویاما )

ایدا : اگه همینطوری پیش بره ، واسه میدوریا اصلا خوب نیست .
باکوگو : ها ؟ خوب معلومه . اون بزمجه اصلا کوسه نداره . ( اشاره به میدوریا )
ایدا : ( شوکه شد ) کوسه نداره؟ هیچ میدونی تو امتحان ورودی چیکار کرد ؟
باکوگو : ها ؟
کاسومی : من و کورو با توصیه نامه اومدیم . چیکار کرده مگه ؟

هیچی نگفتیم و نگاهم افتاد به میدوریا .

موقع پرتاب به دست میدوریا دقت کردم . دستش یه حالتی شد که برام اشنا بود . انگار یجایی دیده بودمش . اما تا میدوریا پرتاب کرد ، انگار کوسش پاک شد ! صدای ربات گفت
« ۴۶ متر » صدای سنسی اومد .

سنسی : من کوست رو پاک کردم

تا استاد رو دیدم ، بند های دور و اطرافش نظرمو جلب کرد .

سنسی : این امتحان ورودی قطعا منطقی نبوده که یه بچه مثل تو رو قبول کرده
میدوریا : شما کوسه منو پاک کردین ؟

بچه ها داشتن بحث میکردن که تا حالا همچین قهرمانی رو ندیدن .

سنسی : یه چیزی رو بهم بگو . تو نمیتونی کوست رو کنترل کنی ، نه ؟ نکنه دوباره میخوای خودتو ناقص کنی و یکی بیاد نجاتت بده ؟
میدوریا : همچین قصدی نداشتم ......

استاد نذاشت میدوریا حرفش رو بزنه و بند هاش اون رو کشوند سمت خودش .

سنسی : قصدت بود یا نبود ، کاری ندارم . فقط بدون اگه گندی به خودت بزنی ، اطرافیانت باید تاوان پس بدن . در گذشته ، یه قهرمان خودخواه و هوس رانی بود که به تنهایی بیش از هزار نفر رو نجات داد و افسانه شد . ممکنه شجاعت بی پروای اونو داشته باشی ، ولی بدون ، بعد از نجات یه نفر ، به یه عروسک بی فایده تبدیل میشی . میدوریا ایزوکو ، با این قدرتت نمیتونی قهرمان بشی .
ذهن کاسومی : هر معلمی که میخوای میتونی باشی ولی این چه وضعه خورد کردن ادمه ؟

استاد میدوریا رو ول کرد .

سنسی : کوست رو بهت برگردوندم . دوتا پرتاب دیگه داری . زود باش تمومش کن .

ایدا : انگار نصیحتش کرد
کاسومی : نصیحتش نکرد . خوردش کرد .
باکوگو : لابد بهش گفته جول و پلاسش رو جمع کنه و بره .

دوباره به حالت دستای میدوریا نگاه کردم . توپ رو پرت کرد . مثل اینکه موقع پرتاب تمام قدرتش رو تو انگشت اشارش ذخیره کرد و بعدم پرتاب کرد . رو دستاش یسری خط قرمز قدرت افتاد . خدایا ! من این قدرتو کجا دیدم ؟

دوباره به دستش نگاه کردم . ایندفعه فقط انگشت اشارش داغون شد . یه نگاه به بچه ها کردم . همشون تعجب کرده بودن . استاد ایزاوا گوشیو اورد جلو و عدد ۳ /۷۰۵ متر رو نشون داد . میدونستم میتونی انجامش بدی میدوریا .

میدوریا : سنسه ...... ( دستشو مشت کرد ) دیدی هنوز میتونم تکون بخورم ؟!
ایزاوا سنسه : ای بچه ......
کامیناری : ۷۰۰ متر رو رد کرد ؟!
کاسومی : دمت گرم میدوریا .
اوراراکا : بلاخره یه رکورد قهرمانانه زدی !
ایدا : انگشتش کبود شده ! تو ازمون ورودی هم همینطور شد . چه کوسه عجیبی داره .....
کورو : حتما کوسش با بدنش سازگاری نداره و برا بدنش زیادیه
کاسومی : اره حتما .
ائویاما : اصلا شیک و با کلاس نیست !

یه نگاه به قیافه باکوگو کردم . مگه شما دو تا با هم تو ازمون ورودی نبودید ؟ از کوسه هم خبر ندارید ؟ دیدم از دستاش داره انفجار میاد .

باکوگو : اسکل کردی ما رو ؟

دیدم دویید سمت میدوریا ی بدبخت .

باکوگو : دکوی نفله ، بگو ببینم چه کلکی سوار کردی ؟
ذهن کاسومی : دکو ؟ مگه اسمش ایزوکو نبود ؟

میخواستم با جاذبه جلوشو بگیرم که استاد با بند هاش جلوشو گرفت .

باکوگو : اخ .....؟ چه لباس سفتی عه .....
استاد : تار های قفل کننده از جنس الیاف کربنه که با یسری رشته های فلزی با غلظت های بخصوص ، با هم ترکیب شدن .
بدبختیه ها ...... هی من نمیخوام از کوسم استفاده کنم ، ولی مگه شما میذارین ؟ من خشکی چشم دارم ، بفهمین !
همه بچه ها : حیف کوسه ای به این خفنی که بخاطر خشکی چشم هدر بره !
ایزاوا : داریم وقت تلف میکنیم . بعدی کیع ؟ اماده بشه .

میدوریا اومد پیشمون

اوراراکا : دستت خیلی درد میکنه ؟
میدوریا : نه . طوری نیست .

یه نگاه کردم به اون سگ اعصاب . مگه چقد از میدوریا نفرت داری که اینجوری نگاهش میکنی ؟

تمام ازمون ها هم تموم شد و همه دور هم جمع شدیم تا نمرات رو ببینیم .

سنسی : خب ، سریع نتایج رو بهتون بگم و برم . همونطور که میدونید نتیجه نهایی ، مجموع نتایجیه که از تک تک ازمون ها گرفتید . بخوام نتایج تک تکتون رو بخونم وقت کلاس میره ، برای همین کل نتایج رو یجا نشونتون میدم .

یه صفحه بزرگ اومد جلومون . نگاهم افتاد رو نفر اول .
« کاسومی کیوکا » خودم نفر اول بودم بعدش کاتسوکی باکوگو ؟ اسمش کاتسوکیه ؟ به هر حال اون نفر دوم بود و نفر سوم هم کورو بود . نگاهم اومد پایین تا نفر اخرو ببینم . « میدوریا ایزوکو » اخر شد ؟ یعنی الان اخراجش میکنن ؟ من که بعید میدونم . معلومه داره خالی میبنده این استاده . استاد صفحه رو پاک کرد

سنسی : البته اخراجی در کار نیست . دروغ گفتم .

در عرض چند ثانیه همه Loading please wait شدن .

سنسی : ( خنده ) رسم داریم از این حرفه ها استفاده کنیم ، تا شما با تموم قدرت پا به میدون بزارید .
ایدا و اوراراکا و میدوریا : ( با داد و شوک فراوان ) چیییییییییییییییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یائوروزو : تابلو بود داره خالی میبنده .
کاسومی : اره . اگه یکم با خودتون فکر میکردین ، میفهمیدین .
یائوروزو : اوهوم
سنسی : خب دیگه کاریتون ندارم . برگه برنامه ریزی اموزشیتون تو کلاسه . رفتین یه نگاهی هم به اون بندازین . ( رفت بالا سر میدوریا و یه برگه بهش داد ) میدوریا . برو بهداری پیش ننه جون . بده دستت رو درمان کنه . ازمون فردا دیگه از این تو بمیری ها نیست . اماده باش
ذهن کاسومی : بیخیال فردا هم ازمون داریم ؟

وسایلامون رو جمع کردیم . یه نگاه به برنامه ریزی اموزشی کردم . بالاش نوشته شده بود « برنامه درسی رشته ی قهرمانی دبیرستان یو ای » کلاس های پیش نیاز عمومی ، مثل انگلیسی صبح ها برگزار میشه . هممون زدیم بیرون . کنار کورو داشتم راه میرفتم که اوراراکا و ایدا و میدوریا رو دیدم . دست کورو رو گرفتم و دویدم سمتشون .

کاسومی : میناااااا ( بچه ها) وایسید

رسیدیم بهشون .

کاسومی : میخواید برید سمت ایستگاه مترو ؟ میشه ما هم باهاتون بیایم ؟
ایدا : بیاین تا با هم بریم !

راه افتادیم .

کورو : میگما میدوریا
میدوریا : های ؟
کورو : اسمت چیه ؟
میدوریا : ایزوکو ! ایزوکو میدوریا .
کاسومی : پس چرا اون کاکتوس دکو صدات زد ؟
میدوریا : ( تعجب ) کاکتوس ؟
کورو : باکوگو رو میگه
میدوریا : عا .... اره . کاچان به مسخره بهم میگه دکو که دستم بندازه .
اوراراکا : شما دوتا دوستای صمیمی بودید ؟
میدوریا : صمیمی که نه ولی با هم دوست بودیم . از بچگی .
کاسومی : اما دکو‌ باحاله مثل اسمت میمونه
میدوریا : ها ؟
کاسومی : « د » رو از « میدوریا » و « کو » رو از « ایزوکو » کنار هم بزاریم میشه « دکو » بعدشم ،کلمه دکو ، شبیه نوشتار کلمه ی « گامباره ، کارت درسته ، تلاشت رو بکن » عه . من که دوسش دارم
اوراراکا : اتفاقا منم همینو گفتم .
میدوریا : ( سرخ شد ) دکو هستم
ایدا : میدوریا کون !!!!!! چه زود قبول کردی مگه حالت متلک نداشت ؟

تو راه کلی حرف زدیم و دوستای خوبی شدیم .

اوراراکا : کاسومی چان ! من فکر میکردم دختر سردی هستی ! ولی نه
کورو : اره . اوایل همینطوریه . فقط کافیه باهاش دوست بشی . دیگه ولت نمیکنه . همش میچسبه بهت . دیوونت میکنه . فک کنید من با همچین دیوونه ای زندگی میکنم .
کاسومی : ( عصبانی ) کورو !!!!!

شروع میکنیم به خندیدن .

ایدا : کاسومی ! کورو ! مامان بابات چیکارن ؟

خنده رو لبای منو کورو خشک شد

کاسومی : ( ناراحت ) مامان بابامون ۳ سال پیش وقتی داشتن دوتایی با ماشین میرفتن کره ، تو تصادف کشته شدن ! تو تاریخ ۲۹ می . اونا شریک یه شرکت لوازم هوشمند بودن . بعد از مرگ اوناصاحب شرکت هم مرد . الان شرکت به ما رسیده . ولی فعلا دست عمومه تا بگردونتش تا ما به سن قانونی برسیم .
میدوریا : عا . متاسفم !

رسیدیم خونه . تکالیفمونو انجام دادیم و روزمون گذشت . هر کدوممون تو اتاق خودمون خوبیدیم . صبح که از خواب پاشدم ..........



تا پارت بعد ...

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید