
ماهکم؛
شرح روایت ده از احوال خونینجگر دو عالم. از کمر شکستهاش نویس که مصدر پرپر شدن را بر وجب به وجب دستان پر زخمش دید. از فلسفه گریستن نویس که شانههای غیورش را طاقت لرزش نبود؛ از رعشه سم اسبان و شرم تیغه شمشیر نویس؛ از خیمههای سوزان و شیون پارهآتشها، از لب تشنه شهید شدنها. از عشق حسین نویس...
معرفت میطلبد از حسین نوشتن. لیاقت میخواهد. جرعهای جسارت شاید، لیکن گنهکار تر از آنم که ادعای فهم و اشک کنم.. دوستی چند شب پیش ها گفت، هرچه میکنی کن، لیکن از حسین دست نکش..
کاش خود حسین مرا دریابد از این غرقاب سردرگمی گریزان از نفس.
تو بگو ماهکم، چهها گذشت بر حسین و پارههای تنش؟ چه شد؟ نگاه ناباورت به اتفاق که شد؟ رنگ مشکی سیهظلمات، به احترام نام که معنا شد؟
از پیکر تیرباران شده برادر عزیز کرده اش و سرافکندگی نیزه ها چه خبر که عمو را، ساقی عطاشی کربلا را به رگبار گرفت؟
از مشک عاری از آب و شاهزاده ششماهه بیپناهش چه خبر؟
از ورطه مصیبت و سر بیجان پسر جوانش چه خبر؟
از گوشواره دردانه سه سالهاش چه خبر؟
از آن غروب تلخ قتلگاه چه خبر...؟
نیست.. خبری نیست.
دیگر حسین نیست.. دیگر حسین نیست و جهان را سزای رایحهای جز یک سوگ بیپایان نیست... به اختصار، سالیان سالست که سرمشق زندگی مردود ما جز این نبوده و نیست... "مکن ای صبح طلوع." هزار و هزاران نفرین بر شرفهای نداشته و بغضهای ننگین باعث و بانیاش.
توان و چارهای بر نوشتار خونیندقایق عاشورا نیست...