𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅
𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

چشم هایت

قهوه نگاهت مبتلایم کرد به اندک باریکه نور، محض دل‌کندن از اعماق تاریکی وجودم. از آن سیه‌مردمکت بنویسم که به بی‌ستارگی شبانه‌هایم رنگ معنا بخشید، یا که از رقص باد و امواج مژگانت شعر فلسفه غرق شدن بسرایم؟

به گمانم حق با آن کسی‌ست که گفت "من درهر بار پلک زدنم، یک بار دیدنت را می‌بازم". کوروش می‌گفت "نمیدونم اون چشا رو با کدوم رنگ بکشم‌."

غمگین باشد یا نباشد، هرگز شانس باختن به قمار دیدگانت را نداشتم. اکتفا می‌کردم به هر پیکسل‌ کشنده عکس‌هایت.

آنجایی گر می‌گرفتم که چشمانت را نازیبا خطاب می‌کردی. تو و نازیبایی؟ ماه را برازنده اینچنین صفات نیست، چشمانی که آلبر کامو به نوشتار آورده. گویی ورق به ورقش را به عطر لالیک آغشته ساخته اند.

قلم ناشی‌ام عاجز است از استمرار و توضیح واضحات. بدان که ناگفتنی‌ست عصاره سرشار حدقه بی‌مانندت. حرفی نیست، لیکن ژرف پندار سیاهچاله بینای بی‌نقصت را...

چشمقهوهشعرنگاهحس
کفاره شراب‌خوری‌های بی‌حساب، هشیار در میانه‌مستان نشستن است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید