از مسابقه برگشتیم دوباره دنبال دوا و دکتر ..بهم گفتن برم پیش دکتر رازی که تمام ورزشکارارو عمل می کنه .به هر صورتی بود دکتر رازی من رو دید و گفت که اگه الا ن این زانو رو درمان نکنی ۳ سال دیگه باید بیای پروتز بزاری ...دوباره یخ زدم هر چی جلوتر می رفتم موضوع جدی تر و وحشتناکتر می شد وقتی اومد بالای سرم گفت با تو چیکار کنم گفتم هر چی که به صلاحمه .اون رفت و وقتی از دستیارش پرسیدم که چیکار باید بکنم گفت صد در صد عمل ولی یه عکس دیگه هم باید بگیری و بیاری تا بهت بگیم چیکار باید بکنی .....وقتی از اتاق اومدم بیرون نفهمیدم چه جوری رسیدم پایین و ماشین رو روشن کردم فقط از شدت اضطراب داشتم پشت ماشین بالا می آوردم آخه سابقه اضطراب هم داشتم تمام بدنم لمس شده بود از بچگی وحشت زیادی به عمل و اتاق عمل و جراحی داشتم .همین طوری عین آدمای منگ بودم فقط به رختخواب پناه آوردم ولی ۳ ساعت بیشتر نتونستم بخوابم ۴ صبح بیدار شدم قهوه درست کردم نشستم پشت میز و همه این چند وقت رو مرور می کردم و شکایت به خدا که چرا به اینجا رسید.باید می رفتم سر کار باید خیلی از کارارو ادامه می دادم ،بچه ها باید تمرین می کردن ،تیم ملی باید تمرین می کرد ،همه چیز ادامه داشت جز من که متوقف شده بودم و اصلا دوست نداشتم متوقف بشم..بعضی وقتا تو زندگی خیلی چیزا به آدم تحمیل می شه و ناچار از پذیرفتن هستیم مثل از دست دادن عزیزان ،یه حال عجیبی پیدا کرده بودم ،هر چیزی میشد محال بود تمرین شنای خودم رو کنسل کنم سه شنبه ها رو گذاشته بودم واسه شنا بعدش کار نمی کردم شاگرد خصوصی هم نمی گرفتم تا وقتی از استخر میام با خیال راحت استراحت کنم و البته که سه شنبه ها بیشتر می موندم تو استخر و بیشتر تمرین می کردم حتی تو فدراسیون هم می دونستن من کی تمرین دارم و می دونستن به هیچ عنوان از تمرین شنا نمی گذرم.حالا شهریور شده بود از روز اسیب ۳ ماه گذشته بود غیر از ماه اول و دوم که واقعا یه دیونه بودم که سعی می کردم خودم رو با ابعاد دیگه زندگیم سر گرم کنم مثل کارم مثل موفقیت شاگردای قهرمانم و،،،،،دیگه وارد ماه سوم که شدم علائم افسردگی رو تو خودم می دیدم و قسمت اعظم داستان این بود که به هیچ کس نمی تونستم بگم که من ۲۵ سال تو زندگیم و البته بیشتر ورزش کردم حالا متوقف شدم توقفی که هنوز نمی دونستم چقدر طول خواهد کشید و فقط می دونستم با توجه به پروسه عمل زیاد خواهد بود.