هرماینی: از دست دراکو ناراحت بود ، اون نباید اون کار رو میکرد من واقعا حالم خیلی بد شد . توی همین فکر و خیالا بودم که یهو دراکو و رز اومدن پیشم رز: هرماینی چرا تو خودته؟ هرماینی منم جوری که انگار دراکو نیست گفتم هیچی از دست دراکو خیلی ناراحتم هیچوقت بخاطر اون کارش نمیبخشمش . ازش متنفرم . رز: هرماینی اون که ....... اممممم خب شاید از شدت عصبانیت این کار رو کرده و یه جوری که هرماینی نفهمه به دراکو اشاره کرد که معزرت خواهی کن اما هرماینی فهمیده بود و گفت: رز به کی داری اشاره میکنی کسی که اینجا بجز من و تو نیست هرماینی به دراکو نگاه کرد و دراکو قرمز شد رز:دراکو پاشو بریم «رز و دراکو درفتن ولی رز خیلی زوج هرماینی و دراکو رو دوست داشت پس یه نقشه ای کشید به جفتشون گفت که ساعت ۷ برن جنگل ممنوعه به دراکو گفت که هرماینی میخواد ازت عزرخواهی کنه به هرماینی هم گفت که دراکو میخواد ازت عزرخواهی کنه و بدین ترتیب این نقشه را عملی کرد» ساعت ۶ : هرماینی : نمیخوام که شلخته باشم پس رفتم و دوش گرفتم و کلی به خودم رسیدم و رفتم به جنگل ممنوعه رفتم و رفتم تا رسیدم به جنگل دیدم که خیلی از قلعه دور شدم ولی به روی خودم نیاوردم دیدم که دراکو منتظر یه گوشه ی جنگل ایستاده تا منو دید طلبکارانه اومد جلو و گفت : خب خواهرم گفته بود که یه چیزایی میخوای بگی هرماینی:اما رز به من گفته بود که تو میخوای از من معزرت خواهی کنی دراکو دراکو: چی من از توی .... ای بابا هرماینی: از منه چی؟! دراکو : از توی گندزاده «هرماینی و دراکو همینطور به بحثشون ادامه دادن تا یه صدای گرگینه اومد و هرماینی ناخودآگاه جیغ زد و یه حالت غش بهش دست داد و به بغل دراکو افتاد»دراکو: وای چی شد??? خوبی؟ هرماینی تا چشاشو باز کرد یه رابطه ی چش توچشی که برقرار شد هردوشون قرمز شدن هرماینی : اُه اره خوبم ممنون ولی خیلی از دستت ناراحتم دراکو : معزرت میخوام هرماینی هرماینی : اشکالی نداره و تا هاگوارتز کلی باهم دیگه حرف زدن شب توی خوابگاه اسلیترین : دراکو:وای چرا نمیتونم از فکر اون چشمای عسلی بیام بیرون عاشقش شدم نه دراکو ولی اون یه گندزاده است تو چی گفتی؟!؟ یک بار دیگه ..،...ای وای دارم با خودم دعوا میکنم????? شب توی خوابگاه گریفیندور:هرماینی : دراکو دراکو وای اون چه چشمای زیبایی داره