بعد از چند هفته مرخس شد بعد طاها به ستاره و مادر پدرش کمک کرد تا ببرنش خانه ستاره از مادر و پدرش خواهش کرد که میشه با طاها یک حرف بزنم پدر مادرستاره اجازه دادند که با هم حرف بزنند بعد ستاره گفت بشین تا من راحب زندگیم با هات حرف بزنم ستاره درباره مشکلاتش که توی خانه بابایش داشت تعریف کرد ستاره از اینکه خیلی توی زندگیش سختی کشیدحرف زد گفت: طاها من از موقعی که با تو اشنا شدم با تمام مشکلات زندگیم مکنار میام طاها زندگی من جوری بود که زندگی من خیلی سخت بود پدر مادرم هیچ خرجی به من نمیدادند که بتونم درس بخونم با پول تو جیبی اندکی تحصیل میکردم پدر مادرم بسیار سخت گیر بودند با مانتو های کوهنه دانشگاه میرفتم اونجا همه مسخرم میکردند بهم میگفتندخانم سادات مانتو هات خیلی کوهنه هستند مگه تو توی خانه تک دختر نیستی سرمو پاین مینداختم و از دانشگاه پاین میرفتم و بعد توی خونه مایامدم و... طاها تو وارد زندگیم اومدی و توانستم کنار بیام با زندگیم و نه تنها تواتستم ادامه بدم این زندگی را من پناه به عشق تو اوردم طاها اون روز ها ستاره را خیلی دوست داشت ولی برای ستاره خیلی سخت بود اون براش سخت بود که با ادمی مثل طاها کنار بیاد طاها هر روز یک بهانه میاورد طاها فهمیده بود که ستاره خیلی دوستش دارد و هر رفتای کند ستاره تحملش میکرد و هروز به محلی میکرد و هروقت ستاره پیام میداد سرد جواب میداد همیشه توی پیام عشقمی دوست دارم فداد شم ولی یک چیزی کم بود انگار همش بازی بود یک سو استفاده شدند این عشق ستاره رو خیلی اذیت میکرد یک روز ستاره بهش میگفت تو عوض شدی طاها انکار میکرد ستاره به عشقش وفا دار بود اما طاها سرد شده بود بعد 2سال نه میتونست از ستاره جدا بشه نه میتونه با هاش ادامه لده اما بازم دلش با این نبود انگار طاها داشت الکی انکار میکرد ستاره در خانه خیلی تنها بود و گریه میکرد که من با تمام وجودم دوستش داشتم ولی طاها همش داشت با ستاره سر برخورد میکرد و ستاره هم سرد میشد حتا با اینکه جای طاها تو قلبش بود و نمیتوانست در قلبش رو برای هیچکس وا کنه ژاها رو با تمام وجودش دوست داست اما صاها سرد شده بود طاها اون طاها قبل نبود ژاهای 2سال قبل نبود عوض شده بود و ستاره یک روز تصمیم گرفت پاه روی قلب عاشقش بزاره به طاها گفت من طاها نمیتونم با این شرایت ادامه بدم با تمام دلخوشی هایی که ازت داشتم امروز تصمیم گرفتم بگم تو راه خودت برو و منم همینطور من پناه به عشق تو اوردم و قلبم منو شکستی طاها میگفت تو نمیتونی منو اینجوری ترک کنی طاها خیلی التماس میکرد اما ستاره گفت برام سخته که به اتنایی کنی برام سخته که عشق منو نا دیده بگیری همش اذیت میشم با این رفتارات طاها قبول نکرد و گفت حالا تو فکرای خودتو بکن و بعدن با هم حرف میزنیم تو الا عصبانی هستی ستاره اون روز از طاها پنهان کرد که فردا میخاد بره به یک کشور دیگر همین جور بغض لای گلوی دو طرف را بسته بود و طاها ستاره رو رساند خونه ستاره تو راه همش اشک میریخت میگفت من چطوری دوری از اینو تحمل کنم چطوری ستاره هم تو خانه سختی میکشید هم طاها ستاره فرداش پرواز داشت اول صبح با اسنپ روانه شد به فرود گاه ستاره پرواز کرد و رفت برای طاها ویس گذاشته بود گفته بود طاها عشقم برای همیشه عاشقانه دوست دارم با هیچکسی ازدواج نمیکنم اگه قسمت بود و کار هات تموم میشه و با هم ازدواج میکنیم اگر هم قسمت نبود تو اذادی ازدواج کن هرکسی که از من بهتر میبینی طاها اشک ریخت و گفت منم هیچوقت ازدواج نمیکنم و منتظرت میمونم طاها افسرده شده بود تو خونه بود و هیج جاه نمیرفت.) پایان عشق ستاره و طاها