Akio
Akio
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

شهر مرگ قسمت2

نویسنده: Akio (⑉°з°)-♡



صبح شده بود خیلی زود بیدار شده بودم ا درن رو دیدم که نشسه و داره بیرون رو نگاه میکنه من هم رفتم کنارش نشتم

اسویی/سلام و صبح بخیر

درن/سلام صبح تو هم بخیر تعجب کردم گفتی صبح بخیر و سلام گفتی

اسویی/چرا تعجب کردی؟

درن/برای اینکه جنی که توی بدنته تورو سرد و بی روح کرده

اسویی/درن چطوری میشه از شر جن راحت

درن/نمیدونم. بدو برو رفیق اسکلت رو بیدار کن قراره الان حرکت کنیم

اسویی/ولی صبحانه نخوردیم

درن/چند تا چیز گذاشتم بخورید و راه بیفتید تا بریم

اسویی/باشه

داستان از زبان درن:

بهتر برم سر قبر پدرم و بهش یک قولی بدم بهش

اسویی/درن کجا میری

درن/میرم یک جایی الان میام

درن از خونه درختر رفت پاین و رفت داخل قبرستونشون و نشست جولوی قبر پدر و مادر و گفت: مادر و پدر من وقتی 2سالم بود با خودم اهد بستم که از اینجا نرم ولی یک نفر منو مجبور کرد که برم بیرون ولی من شمارو بر میگردونم بهتون قول میدم اسویی بم قول داد وقتی اجی رو پیدا کنیم سما رو نجات میده

داستان از زبان اسویی:

اسویی/جان بلند شو

جان/باشه الا میرم دستشو دمه در دسنشوی هستم

اسویی/جانننننننن بلند شو(با داد)

جان/ای وای خدا پاشودم

اسویی/بخور

جان/باشه

اسویی/ در اومدی

درن/اره. خوردین

جان /اره

اسویی/اره

درن /پس حرکت کنید

اسویی/وایسا درن ما که هیچ چیزی نداریم تا برای دفاع از خودمون ببریم

درن/اون 2کول پشتی رو بگیرید و گول کنید

جان/چقدر خوشکل هستند. تو سواد بلدی

اسویی/عالی ممنون

درن/اشغال عوضی معلوم که سواد دارم من خودم دانشجوی تجربی هسنم

جان/چطوری اینجا که دانشگاه نداره

درن /توی شهر جاپن که هست

جان/تو از اینجا تا چاپن راه میری؟

درن/من ساعت 1شب حرکت میکردم 5صبح میرسیدم و بعد استراحت میکردم و صبحانه میخوردم و بعد میرفتم مدرسه مثل شما پولدارا نیستم که

اسویی/چرا چاپن زندگی نمیکنی

درن/چون من وقتی 2سالم بود ماد و پدرم رو از دست دادم توسط جن ها و با خودم سوگند خوردم که از این جنگل نرم حالا هم راه بیفتید

نویسنده/اخهی درن بی چاره??

درن/نخواستیم تویکی برام دل بسوزونی

نویسنده/اه خوبی به تو نیومده

جان/والا??

اسویی/درد تو چی نویسنده و جان

نویسنده/دهنا بسته برید سر داستا وگرنه براتون بد میشه

درن/باشه?

جان/چشم?

اسویی/باشه?

انها شوروع کرند به راه رفتن یک عالمه مسریر راتی کردن(میخوام خلاسه کنم سفرشونو❤✨) و انها رفتن و رفتن تا اینکه به کوعستان گدازهای یعنی مقصدشون رسیدند

اسویی/همینجا هستش

جان الان باید چکار کنیم؟

ناگهان روح انجی امد و گفت دوستان شما در این معموریت موفق شدید معموریت شما این هستش که جن عظم را بکشید اسویی تو باید با کمک جنت بکشی جن عظم را جان تو باید همرا درن بری و مانع ها را از جولوی اسویی ورداری

جان/چشم

درن/باشه

اسویی/بچه ها بزنید بریم

درن و جان رفتند و سرباز هایی که بیرون بودن را گرفت و تمام شد و رفتند داخل کوه گودازه انها به سالن رسیدند درن بایک همله همشونو گرفت و بعد رسیدیم به در ی که داخلش انجی و جن عظم بود و درن و جان به کمک جن اسویی خود را پنهان کردند و جن اسویی وارد شد و بعد جن عظم گفت/اومدی اسویی

اسویی/بیا یک مسابقه بزاریم که من باختم تو انجی و نمو نگه میداری اگه تو باختی من میبرمش

جن عظم /نه باید بازم گروگانه باشه

اسویی درن و جان را داد گفت بفرما

جن گفت/قبوله

انها شروع کرند به جنگ

(ببخشید دوستان خیلی خوب نیستم جنگ رو بنویسم)

اسویی با یک ضربه محکم زد به جن و جن کمرنگ شد و همینطور کوچیک اسویی و ان جن 5000هزار تا مشت به هم زدن و اسویی برنده شد و هم و بعد همهی جن ها ناپدید شد و دنیا تمیز شد و انجی و بقیه اذاد شدند اسویی را برند به بیمارستان و مادر پدر درن زنده شدند و درن له چاپن رفت و جان هم بزرگ ترین خننده شد و اسویی هم دیگره جنی در بدنش نبود و قلبش قرمز بود و رگ هایشم و با انجی ازدواج کرد.)) ♡☆پایا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوب دوستان عزیزم اینم از قسمت 2لطفا تو نظر ها بهم بگید که داستان بعدیم راجب چی باشه و پیج منو فالو کنید دوستون دارم نظر و لایک یادتون نره جانه❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ ببخشید اخرش بزرگ شد دستم خودم الان دستم شکسته???اگر هم جایی غلط نوشتم ببخشید کیبورد من مشکل داره جانه لایک و نظر یادتون نره.))


اسویی اسوییاسویی درندرن جانسلام صبح
ای روز های خوش کوتاه ، آیا فقط برای ثبت در تاریخ آمده اید ؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید