ماریا
کاترین(دخترش)
استیو(پسرش)
کازلین(خواهرش)
جاستین(همسرش)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماریا دختر 15ساله ای که در سال 1356در یک خانه ای سه نفره زندگی میکرد او یک برادر 25ساله و با یک خواهر 22ساله زندگی یک روز برادرش به طرز عجیبی ناپدید میشود و حدود 4و5سال به طور جدی پلیس ها دنبالش میگشتن تا پیداش کنن پلیس ها از این جریان نا امید شده بودن ولی ماریا و کازلین همچنان امیدوار بودند که برادرشان یک روز میاید ولی هر چقدر زمان میگذشت امیدوار بودند کازلین پس از مدتی نا امید شد ولی ماریا هنوزم منتظر برادرش بود. ماریا همچنان منتظربرادرش بود و تصمیم گرفت ادامه تحصیل دهد او پس از دیبلمش به دانشگاه روانشناسی رفت و در سال 1358فارغل تحصیل شد او در سن 22سالگی تصمیم گرفت از فرانسه به امریکا برود او میخواست کازلین هم بیاید ولی کازلین گفت نه من اینجا میمانم ماریا هم چاره ای نداشت که قبول کند کازلین از او بزرگتر بود ماریا فردای ان یک بلیط گرفت و با کازلین خدا حافظی کرد و پرواز کرد و به امریکا امد در شهر واشنگتن رفت و یک مطب زد او با یک مرد اشنا شد که مهندس کاپیوتر بود اون بعد از 1سال با هم ازدواج کردند و پس از مدتی ماریا دختری به نام اما به دنیا اورد اما در سال 1361فارغ التحصیل شد او بعد از فارغ التحصیل شدن به مسافرت رفت ولی متاسفانه او در راه در زیر یک کامیون له شد و جا درجا فطح کرد همسر ماریا با دیدن دخترش مغزش در جمجمعه سرش پکید و از دنیا رفت متاسفانه ماریا همسر و دخترش را در یک روز از دست داد هر وقت هرکس به خانه او میامد و تسلیت میگفت ماریا در پاسخ میگفت دختر من نمرده زندس چرا تسلیت میگید؟ ماریا افسردگی شدیدی گرفت و به فرانسه برگشت خواهرش کازلین از لو مراقبت کرد تا دست به خود کوشی نزند هر وقت ماریا اشپزی میکرد ارواح دخترش اما روی عپن اشبز خانه ظاهر میشد و با او حرف میزد کازلین از ماریا ترسیده بود با روانشناس در تماس سد ماریا بعد 1سال فهمید که دخترش اما مرده و دیگر ارواحش را ندید ماریا پس از خوب شدنش به امریکا رفت اون مطبش را واز کرد و همسرش جاستین یکی از بیمارانش بود که همسرش واسواس داشت و از اون مشاور گرت پس از 1سال انها عاشق هم شدن جاستین از همسرش جدا شد(جاستین یک دختر و یک پسر داشت کاترین و استیو) ماریا و جاستین لا هم ازدواج کردن ماریا 30سالش بود و جاستین 36سالش ماریا از بس قلب پاکی دارد یک ویلا در بالا شهر و 100ملیون پوند به همسر سابق شهرش داد تا از سودش خرج کنه و الان ماریا در سال 1402که الان41سالش هست و در یک ویلا زندگی میکند با همسرش و دو فرزندش هم در یک ویلای دیگر خواهر و برادری زندگی میکنند ماریا هنوزم به اینکه برتدرش بر میگرده عتقاد داره. پایان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این داستان کاملا واقعی است.