داستان اینطور شروع میشه که نازیها در آلمان قدرت گرفتند و در دل مردم وحشت افتاده در نهایت باعث میشه یه سری دانشمندان یهود از ترس نازیها از آلمان به آمریکا مهاجرت کنند. آمریکاییها تصمیم میگیرند تا قبل از اینکه آلمان به بمب هستهای دست پیدا کنه با کمک فیزیکدانی به نام جی رابرت اوپنهایمر بمب هستهای بسازند. اوپنهایمر یک تیم از فیزیکدانان تشکیل میدهد و زیر نظر دولت آمریکا وارد منطقه لوس آداموس میشوند تا بمب هستهای را آنجا اختراع و سپس آزمایش کنند.
در لوس آداموس نشان داده میشه که زنها اغلب کارهای پیش پا افتاده مثل تایپ و کتابداری .. انجام میدهند.
اوپنهایمر در لوس آداموس ناگهان توسط تلنگر دوستش متوجه میشود که به جای لباس استادی لباس نظامی پوشیده که بعد کارشو اصلاح میکند.
نکته جالب توجه فیلم اینه که روی کشته شدگان بمب توجهای نمیکنه و زمان انفجار بمب آزمایشی روی صورت شخص اوپنهایمر زوم میکنه و حس و تعارض های درونی او را به نمایش میگذارد.
موسیقی فیلم تحسین برانگیز است زمانی که اوپنهایمر داره یه سری ترس یا عذاب وجدان درونی تجربه میکنه یه موسیقی دلهره آور پخش میشود.
یکی از ایرادات فیلم این است که خیلی دیالوگ محور هست که برای مخاطب عام خسته کننده میشه و اینکه بیننده باید از قبل از سیاستهای حاکم در دهه 1940 آمریکا و جهان آگاه باشد.
این فیلم در مورد کشته شدگان بمب نیست بلکه در مورد حس اوپنهایمر هست و در آخر فیلم معلوم میشه که صحبت انیشتین و اوپنهایمر در مورد جهان بوده.
جی رابرت اوپنهایمر فیزیکدان آمریکایی که لقب پدر بمب اتمی گرفته او دریافت که واکنش زنجیره ای رو شروع کرده که منجر به نابودی کل دنیا میشه و همچنین متوجه شد که هر سلاحی که ساخته بشه یه روز استفاده میشه و حتی شاید باعث شود که رقیب قوی ترش را بسازد.
نکته قابل تامل اینجاست که چرا داستان سال 1940 الان دربارهاش فیلم ساخته شده آیا چیز آموزندهای برای زمان حال دارد؟