فاطمه حسنی
فاطمه حسنی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

پنجره تا پنجره...

دستگاه اسپرسوساز تو صدای سکوت خونه،غرش می‌کنه...فنجون داغ قهوه رو بر می دارم و برمی‌گردم سر میزم.اولین کلاس امروزم چند دقیقه قبل تمام شد.هیچوقت فکر نمی کردم یه روزی برسد که فرانسه رو آنلاین تدریس کنم و نتوانم گوش شاگردها رو بپیچونم!

پادکست همیشگی تو گوشم پلی میشه و مشغول میشم به حساب و کتاب کالری های سوخته و نسوخته ام از روی ساعتم!به ظرف مزه رنگارنگی که چیده ام نگاه می کنم به فکر فرو میرم...به فکر اینکه چه چیزی تغییر کرده که از کنارشان رد میشم و نگاهشان می کنم ولی هوس خوردن نمی کنم؟!!دقیقا شبیه اون بیرون،ورای قاب پنجره...

خیابان هایی که عمری عاشقانه هم قدم خطوط ممتد و مقطع شان بودم،حالا مرا تبعید کرده اند به خانه یا شاید هم محکوم به حبس خانگی...!

صفحه تلفن روشن شد،تماس ورودی،مادر...

مدتهاست ندیدمش...

به چه درد عجیبی دچار شدیم که درمان در فاصله است...!

راستش بیشتر که به قاب تصویر مادرم خیره می شوم و در زیر و بم صدایش قطره قطره حل می شوم،به این فکر می کنم که جهان فناوری به رقم دستاوردهای فراوان،چیزهای زیادی به ما بدهکار است...!

مثلا قابلیت استنشاق عطر تن عزیز ترین ها از پشت این پنجره های دیجیتال یا مثلاً امکان شنیدن صدای نفس های مادرم در خواب یا خروپف های پدر تا ذوق کنم و قند در دلم آب شود برای تک تک نفس هایشان...

از حق اگر نگذریم؛همین چند لحظه دیدار مختصر ولی بی خطر را،عجیب مدیون پنجره تلفن های همراه مان هستیم!شاید بی کیفیت و با قطع و وصل شدن اند؛اما،با همه این ها مثل یک لیوان آب خنک از دستان مادر است در میانه ی کابوس های شب های سوزان تابستان...!

و دل روشنی دارم که صبح می شود این شب و خاتمه این کابوس تاریک،رویای روشن حقیقت است...!

و آن روز،ما #روایتگر معجزه صبر خواهیم بود...

#روایتگر_باشیم

#روایتگر

#روایت_من

روایتگر_باش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید