ویرگول
ورودثبت نام
مجتبی زیلایی پور
مجتبی زیلایی پور
مجتبی زیلایی پور
مجتبی زیلایی پور
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

در آینه جامعه

در آینه جامعه🪞

مقدمه

این نوشته‌ها به من یادآوری می‌کنند که کجا ایستاده‌ام و جای بهتر کجاست.

هدفم از نوشتن، قبل از هر چیز کمک به خودم است؛ و اگر توانستم، کمک به دیگران هم.

شاید دغدغه‌ی تربیت سالم فرزندم، انگیزه‌ای در من ایجاد کرده؛ انگیزه‌ای برای نوشتن، برای فکر کردن، برای صادق بودن با خودم.

تا پیش از این هیچ‌وقت نمی‌نوشتم، اما حالا حس می‌کنم نوشتن، خودش نوعی تربیت است؛ تربیت ذهن، نگاه، و شاید حتی جامعه.

در این نوشته‌ها قصد قضاوت هیچ‌کس را ندارم. اگر مثالی می‌زنم یا رفتاری را نقد می‌کنم، باور دارم که خود من هم ممکن است در موقعیتی دیگر همان رفتار را انجام دهم.

این‌ها فقط تلاش‌هایی‌اند برای «دیدن»، نه داوری؛ برای آگاهی، نه مچ‌گیری.

ما اغلب خودمان را صاحب حق می‌دانیم؛ در حالی‌که خیلی وقت‌ها، آگاهانه خودمان را فریب می‌دهیم. همین خودفریبی درونی، ما را تبدیل کرده به جامعه‌ای طلبکار، عصبی و گاه بی‌انصاف.

📝 یادداشت اول؛ برداشت ما از واقعیت

بهار1404

امروز در مسیر اسنپ، زنی را دیدم که با دخترش درباره‌ی معلم ریاضی صحبت می‌کرد.

با لحنی عصبی، بارها تکرار کرد: «این معلم هیچی نمی‌دونه... اصلاً معلم خوبی نیست! ، با تو لج کرده»

با خودم فکر کردم: نهایت اشتباه یک معلم چیست؟ سخت‌گیری در تصحیح برگه امتحانی ؟

یا ناتوانی در انتقال یک مفهوم؟

اما چرا این‌همه خشم و تنفر؟

ما در جامعه‌مان یک مسیر تکراری داریم:

از کم‌کاری یک نفر شروع می‌شود...

ما حس می‌کنیم حق‌مان خورده شده، پس دنبال جبران می‌رویم.

اما چون سازوکار عادلانه‌ای نمی‌بینیم، راه‌های دیگری را امتحان می‌کنیم:

آشنا، سفارش، پارتی، دور زدن.

ما داورهای همیشه آماده‌ایم.

گاهی نه از سر بدجنسی یا نادانی، بلکه فقط از سر راحت‌طلبی، کم‌کاری می‌کنیم.

درست همان‌جا که باید صبوری کنیم، تلاش کنیم، یا مسئولیت اشتباهات‌مان را بپذیریم، راه ساده‌تر را انتخاب می‌کنیم:

فرار از مسئولیت، مقصر دانستن دیگران، و بعد، ادعای اینکه «حق‌مان خورده شده».

و همین‌جا، جرقه‌ی یک انحراف بزرگ زده می‌شود.

ما به‌جای پذیرش سهم خودمان در مشکلات، دنبال احقاق حقی از دیگران می‌افتیم ــ

حقی که شاید تنها در توهم ما وجود دارد، نه در واقعیت.

برای رسیدن به این "حق"، سراغ راه‌های نادرست می‌رویم:

آشنا را وسط می‌کشیم، دروغ می‌گوییم، پارتی‌بازی می‌کنیم، یا توجیه می‌کنیم که: «خب، همه همین کار رو می‌کنن.»

و همین‌طور، کم‌کم یک سیستم فاسد شکل می‌گیرد؛

سیستمی که در آن، آدم درست‌کار احساس حماقت می‌کند و متقلب، احساس زرنگی.

وقتی جامعه پر می‌شود از آدم‌هایی که بدون زحمت می‌خواهند به خواسته‌هایشان برسند،

مدیر و مسئول هم از همین جامعه بیرون می‌آیند.

همان بچه‌هایی که کنار ما بزرگ شدند، حالا شده‌اند تصمیم‌گیرنده‌هایی که یا باید در بازی فساد غرق شوند، یا حذف.

و امروز، می‌بینیم اگر پارتی نداشته باشی، کار ساده‌ات هم پیش نمی‌رود.

اگر رشوه ندهی، پشت در می‌مانی.

و اگر بخواهی شریف بمانی، باید صبر زیادی داشته باشی، چون سیستم برای آدم‌های سالم، مسیر آسفالتی ندارد.

✏️جمع بندی

ما اغلب خودمان را صاحب حق می‌دانیم؛ در حالی‌که خیلی وقت‌ها، آگاهانه خودمان را فریب می‌دهیم. همین خودفریبی درونی، ما را تبدیل کرده به جامعه‌ای طلبکار، عصبی و گاه بی‌انصاف.

ما به‌جای پذیرفتن سهم خود در ناکامی‌ها، کم‌کاری‌هایمان را پشت بی‌عدالتی‌های بیرونی پنهان می‌کنیم.

در این جامعه، انصاف به حاشیه رانده شده و هر کسی، بی‌رحمانه، «حق» را به سمت خودش می‌کشد

جامعهمعلم ریاضی
۰
۰
مجتبی زیلایی پور
مجتبی زیلایی پور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید