سرمست از رهایی از بند امتحانات و تحویل پروژه برای جشن آزادی ام خیالبافی می کردم که باز سرو کله اش پیداشد همان دندان درد وقت نشناس همیشگی.
چندماهی بود که هراز گاهی به اندازه یک هشدار پوسیدگی می آمد عرض اندامی می کرد و می رفت اما انگار این بار آمده بود که نرود .
از سر شب تا بعد نیمه شب هر که هرچه در چنته داشت برای ساکت کردنش رو کرد .انغوزه و بابونه استامینوفن و ژلوفن هیچکدام افاقه نکردند .یک چیزهایی هم تجویز کردند که من ترجیح دادم همان درد را بکشم!.
خلاصه ساعت ۲ یا ۳ شب نمی دانم کدامیک از تدابیر و حیل اثر کرد که خوابم برد .صبح که بیدار شدم درکمال تعجب خبری از درد دندان نبود.بعد مدتها من نه امتحان داشتم نه پروژه و نه درد دندان .
می گویند قدر عافیت کسی داند که به بلایی گرفتار آید و من... رهایی یافته از سه بلا... امروز صبح خوشبخت ترین انسان روی زمین بودم. حداقل احساسم اینگونه بود.
مساله این است که احساس خوشبختی نسبی است .خیلی ها سعی کردند خوشبختی را تعریف کنند اما خوشبختی تعریف ندارد .یک حسی است در درون تو .
عزیز دلم نمی دانم که هستی و در چه شرایطی این متن را می خوانی با آیفون ۱۶، پشت فرمان کادوی تولدت یا یک سیستم درب و داغان دست دوم گوشه سوییت دانشجویی. کشتی هایت غرق شده با جستجوی هشتگ خوشبختی به آن رسیده ای یا در یک دوره نویسندگی خلاق به آن گوش می کنی .
فرقی نمی کند هر که هستی هر کجا هستی به عقیده این روز و این ساعت من، اگر فقط دندانت درد نمی کند..." تو خوشبختی "
https://t.me/rezvansharifi123