من همیشه خودمو جای دیگران تصور کردم. اینکارو مخصوصا وقتی چهارده پونزده ساله بودم بسیار بسیار انجام میدادم. خودمو جای افرادی میذاشتم که دوست داشتم جای اونها باشم. وقتی چالش یک روز جای من رو دیدم به خودم گفتم که من محاله خودمو بذارم جای چنین فردی. بگذریم از اینکه چی شد که درگیر این چالش شدم. من از چالش یک روز جای من که در مورد بی اختیاری ادرار هستش میخوام استفاده کنم تا برای اولین بار خودمو بذارم جای کسی که دوست ندارم جاش باشم.
من وقتی میخوام خودم رو جای کسی بگذارم. اولین چیزی که بهش فکر میکنم بدترین اتفاقه.
بدترین اتفاق شماره یک: عروسی بوی چی میده؟
تو عروسی هستیم همه شیک و پیک هستن. آقایان همه کت و شلواری، خانمها هم معلوم نیست که چی پوشیدن و چی نپوشیدن. من بهترین عطری رو که دارم به خودم زدم و کنار پسرخالهها و دخترخالههام نشستم. که اتفاق می افته. من میدونم چه اتفاقی افتاده ولی هیچ کس هنوز نمیدونه. نمیتونم تکون بخورم ولی بوش تکون خورده. الانه که همه بفهمن. الانه که باید توضیح بدم چه اتفاقی افتاده. بوی تندش میپیچه به بوی روبرتو کاوالی، بوی غریبی ایجاد شده، صدا اگه قطع بشه حواسها قطعا به این بوی تازه وارد جلب میشه. میخوام تکون بخورم و برم یه جایی خودمو گم و گور کنم. فرصتی ندارم باید قبل از اینکه آهنگ متوقف بشه یه کاری بکنم. وای نه دارن میان سراغم، بیا وسط بیا وسط…..
بدترین اتفاق شماره دو: من نمیتونم به جلسه ادامه بدم
این یه تصمیم اشتباهه آقای مرادی. این تصمیم شما سبب میشه که بودجه بازاریابی سوخته بشه و نمیدونیم چه اتفاقی ممکنه رخ بده و فرصت رقابت با سایر کسب و کارها رو از دست میدیم و جا میمونیم. این جملات رو با صدای بلندی میگم. امیدوارم بفهمه. واقعا خستم از اینکه مدام توضیح میدم که داره بیزینس رو خراب میکنه. حیف که نمیتونم کنار بیام با اینکه با تصمیمات اشتباهش ما رو زیر سوال ببره. تو دلم میگم کاش قانع بشه ولی محکم تر در جواب حرفام میگه با رویکرد شما باید همه چیو بذاریم به حال خودش. نمیشه که در این وضعیت کاری نکنیم و کمپینی نریم. شما هیچ استدلالی در حل مشکل فعلی نداری و فقط میخوای کار نکنی. این چه طرز مدیریت کردنه؟ شما مدیر هستی تا راه حل پیشنهاد بدی نه اینکه پیشنهاد رو خراب کنی. حرف آخرش را آنقدر بلند در صورتم داده میزنه که پاهام سست میشه. در لحظه میفهمم سست شدن پام به حرفاش ربطی نداره. اتفاق افتاده، خیس شدم. الان چی میشه؟ اگه بفهمه حالتم عوض شده چه برخوردی بام میکنه؟ قطعا بفهمه اخراجم میکنه …
الان باید چیکار کنم؟ چطوری این جلسه رو تموم کنم؟
باید بگم من نمیتونم به جلسه ادامه بدم؟
بدترین اتفاق شماره سه: ایزی لایف تموم کردم
تموم شد. حتی یه دونه دیگه ازش ندارم. وسط این بیابون چیکار کنم؟ چرا چنین چیزی باید یادم بره؟ الان چطوری به اینها بگم که باید برگردیم تا یه چیزی از داروخانه بگیرم. اصلا برگشتیم چطوری بهشون بفهمونم این اتفاق ممکنه برای هر کسی بیفته. خدای من چرا من باید ایزی لایف تموم کنم؟ بذار بهشون بگم پریود شدم. ولی قطعا یه پد بهم میدن. اخه پد که به دردم نمیخوره.
به زمزمه کردن میخوام خودمو بندازم و یه چیزی بگم که آروم بشم ولی هیچ ذکری ندارم برای آروم شدن. وسط بیابون هر لحظه ممکنه همه چیز گند بخوره و همشون بفهمن. باید چیکار کنم تو این وضعیت؟ نباید بخوابم. اره نباید بخوابم. اینطوری هیچ وقت اتفاق نمیافته. اگه خوابم برد و اتفاق افتاد چی؟ نباید چیزی بنوشم. اره. وای تو بیابون مگه میشه چیزی ننوشید؟
خدایا خودت کمک کن.
وقتی خودمو جاشون گذاشتم
نفسم گرفت. وای چقدر میتونه تاریک باشه. اصلا تا وقتی که برام اتفاق نیفتاده نمیخوام بیشتر از این بهش فکر کنم ولی اگه افتاد باید بیشتر بخونم. نمیدونم در موقعیت های بالا افرادی که بی اختیاری ادرار دارن چیکار میکنن. فکر کنم فقط یه کار کنم اونم اینکه باشون حرف بزنم و از خودشون کمک بخوام که بهم کمک کنن تا این اتفاق رو بهتر بفهمم. البته امیدوارم بام حرف بزنن چون واقعا نمیدونم بی اختیاری ادرار چطوریه. لطفا بامون حرف بزنین و بهمون یاد بدین. دوست ندارم اتفاق بدی رو تجربه کنین.
پی نوشت: واقعیتش در این دو هفته اخیر ویرگول یه نوار بزرگ گذاشته بود روی همه مطالبش در مورد بی اختیاری ادرار که این چالش رفت روی اعصابم.