آشور
آشور
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

شعرم را با صدای من بخوان

شعری ناقابل تقدیم به شما، برگرفته از زندگی شخصی خودم.

خیلی دوست دارم نظرتون رو بدونم دوستان و با هم راجع به این شعر بحث کنیم.


من هر روز زنده میشم و میمیرم شبش

و باز از خودم میپرسم که چی میشه تهش


سیلی حقیقت که تو صورتت تو می‌نشست و

قلب بی گناهی که توی سینه ی من میشکست


این تصویر مبهم جلوی چشمام میرقصید

که گیجی تو تنم موند و هنوزم مست مستم

تو نفهمیدی و من هم نبخشیدمت

از بار سنگینی جرمم هر روز میلنگم


تو مستی به دنبال حقیقت نباش

که جای اشکاتو پر میکنه طبیعت طلا


تو فاصلس که میگیره معرفت عیار

تو کویر احساسم به دنبال حقیقت نباش


اگر سرم سنگینی کرد و از روی تن رفت

با پنبه بریدی و نیست بشن حرفام

تو که تن لختم رو تو این سال ها دیدی

میشناسی منو حتی از جای زخمام


رو صورت سرخت رد یه تماس

از سیلی حقیقت تا معبر هراس

هل بده بار دیگه منو به گوشه ی اتاق

اونجا که بریدم واست حکم یه قصاص


اما یاد منو ریشه کن تو بند بند زندگیت

در امتداد غم، تو فصل مقاومت

و احساسات معیوبی که میمیرن درونمو

یه قلعه بی دفاعم که تو چنگ محاصرس


و اشک های وی سرازیر شد...



زندگی شخصی
جایی که امید وجود ندارد، باید آن را به وجود آورد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید