مهتا سبزی‌کار
مهتا سبزی‌کار
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: بهار برایم کاموا بیاور.

خرداد: کتابی که در عنوانش بهار وجود دارد.


خب موضوع این ماه چالش کتابخونی طاقچه این بود که کتابی که در عنوانش «بهار» وجود دارد رو انتخاب کنیم و منم تصمیم گرفتم که یکی از کتاب‌هایی که قبلاً خوندم و خیلی دوسش دارم رو دوباره بخونم.


«زل می‌زنم به دیوار سفید. زل می‌زنم به دیوار سفید. زل می‌زنم به دیوار سفید. زل می‌زنم به دیوار سفید. زل می‌زنم به دیوار سفید. زل می‌زنم به دیوار سفید. زل می‌زنم به دیوار سفید. زل می‌زنم به دیوار سفید. زل می‌زنم به دیوار سفید. زل می‌زنم به دیوار سفید.»


قبل از این‌که شروع کنم باید بگم که قراره با یکی از شگفت‌انگیزترین تجربه‌های زندگی‌تون روبه‌رو بشید. و اصلاً نمی‌تونید زمین بذاریدش و قراره یک‌نفس بخونیدش. (بهم اعتماد کنید :))) ) بهتون هشدار بدم که قراره با این کتاب به شدت بترسید. :))) در حدی که تپش قلب بگیرید و زیر پتو قایم بشید و شب خوابتون نبره. ولی با این حال هیجانش خیلی دوست‌داشتنیه و نمی‌تونید رهاش کنید.


«بلند می‌شوم و قلم برمی‌دارم. می‌نویسم گنجشک‌های سرمازده. پنجره باز می‌شود و گنجشک‌های سرمازده می‌آیند تو اتاق. می‌نویسم: ماشین‌های طفلکی! صدای بوق مینی‌بوس گوشم را پر می‌کند. او را می‌نویسم. خش‌خش ردایش را می‌شنوم و آرام می‌گیرم. می‌نویسم: بنیامین...»


این رمان یکی از نمونه‌های فوق‌العاده برای سبک «گاتیک» به حساب می‌آد. و نوع نوشتارش هم خیلی جالبه. به صورت دوم شخص و نامه‌طور نوشته شده. این رمان قصه‌ی زنیه که با شوهرش و دو بچه‌ش به یه روستای دورافتاده می‌رن تا می‌رن تا شوهرش در آرامش کتابش رو بنویسه. ولی خب... همه چیز به این سادگی‌ها هم نیست.


«فقط اینجاست که هیچ‌چیز تغییر نکرده. تکیه می‌دهم به در. دیوارها سفیدند. جای خالی همه‌ی آن‌چه بوده و حالا نیست، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود. تمام زمین را پر کرده‌ام از شمع‌های کوتاه و باریک که زود تمام می‌شوند.

نشسته است و همراه من به شمع‌ها نگاه می‌کند. نفس عمیقی می‌کشم. هیچ خاطره‌‌ای نمانده است در این اتاق. هیچ خاطره‌ای!»


نویسنده خیلی خوب تونسته فضای پرالتهاب و درونیات یه زن ترسیده و تنها رو خوب به تصویر بکشه و احساسات عجیب و متناقضی رو درون خواننده ایجاد می‌کنه که واقعاً هیجان‌انگیزه. صحنه‌های غافل‌گیرکننده و تکان‌دهنده بسیار جذابه و دائم شگفت‌زده‌مون می‌کنه.


«درخت‌ها نزدیک‌تر شده‌اند، خطی سبز و روشن. او را می‌بینم که قدم‌هایش را فرو می‌برد میان خاک خیس. می‌دانم که تنها نیستم. نمی‌شود که تنها باشم. گوشم را می‌چسبانم به دیوار. صدا واضح و نزدیک است.»


این کتاب واقعاً زیبا و دلهره‌آوره. و ارزش چندین بار خوندن رو داره. خودم با این‌که دفعه‌ی دوم بود که کتاب رو می‌خوندم ولی باز هم به اندازه‌ی دفعه‌ی اول هیجان‌زده شده بودم و منتظر بودم ببینم قراره چه اتفاقی بیفته. :))) جوری که سرما و برف رو توصیف می‌کنه باعث می‌شه حتی اگه وسط تابستون هم دارید این کتاب رو می‌خونید، از سرما بلرزید!

پایان‌بندی جوری میخکوبتون می‌کنه که قراره تا چند دقیقه فقط به دیوار زل بزنید و تا مدت‌ها بهش فکر کنید و تجزیه و تحلیلش کنید و هر بار نکته‌ی جدیدی رو کشف کنید.

هر چند که من یه نقد کوچولو به کتاب دارم، اونم اینه که حس می‌کنم باز کردن گره‌ها خیلی سرسری و سریع انجام شد و دلم می‌خواست بیشتر روش مانور بدن و جزئیات و سرنخ‌های بیشتری رو نشونمون بدن. اما خب همین هم عالیه و من بسیار می‌پسندمش.


«می‌دوم پشت پنجره. می‌بینمش که زیر خاک را نگاه می‌کند‌. دوباره گوشم را می‌چسبانم به خش‌خش آن‌سوی دیوار. رنگ‌ها می‌ریزند روی زمین. خم می‌شوم تا رنگی را بردارم، صورتی و تکه‌تکه.»


خلاصه امیدوارم شما هم مثل من تجربه‌ی جالبی داشته باشید و خوندنش بهتون بچسبه.


پ.ن. لطفاً به روم نیارید که دوباره مرورم رو دیر نوشتم. :))) مرسی.

https://taaghche.com/book/75897
اینجا از کتاب‌هایی که می‌خونم می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید