ana qahari
ana qahari
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

آشنایی با وبسیما: سفر به دنیای محتوا و پروکسیما

نوشتن هیچگاه برای من سخت نبوده، بعکس همیشه کاغذ و قلمی به همراه داشتم برای نوشتن خاطرات و دلنوشته. و حالا هم نت گوشی این کار سخت را آسان کرده.

شخصی که در خیابان با موبایل خود تایپ می کند، قطعا عاقل تر از کسی هست که بر روی نیمکت خیابان نشسته و می نویسد.

اما به عنوان شخصی که از کودکی با قلم آشنا شده باید بگویم، نوشتن اولین کلمه، همیشه سخت خواهد بود. هرچقدر هم ماهرانه بنویسی و کلمات آشنای دیرینه ی تو باشند، باز هم اولین کلمه جان کندن می خواهد.

اولین کلمه است که کاغذ را سیاه می کند. که تعیین می کند. قرار است خلق کند یا نابود؟!

اما اولین ها، همیشه مسیر را می سازند. نه خود جاده را.

اولین آشنایی من با وب سیما به بهمن ماه سال گذشته برمی گردد. زمانی که برای اولین بار در دوره ی کارآموزی سئو، پشت میز کارم، تصویر و صدای ضبط شده ای شنیدم.

هر روز با انگیزه یادگیری چالشی جدید از خواب بر می خواستم و شب سوالات جدیدم را در رویا میدیدم.

احتمالا هر دانشجوی مجازی، شوق دیدن مدرس و حضور در کنار تیم او را دارد. حالا اگر ساکن شمال باشی و مسیر برایت دور چقدر این اشتیاق شعله می کشد. و چقدر دور و غیر قابل دسترس جلوه می کند.

از تحقیق کلمات کلیدی تا استراتژی، از تکنیکال تا کدنویسی.

هر روز که پیش می رفت بیشتر خودم را می شناختم. بیشتر به خود درونی ام نزدیک می شدم.

این دقیقا همان چیزی بود که من می خواستم. که مرا به آنای درونم نزدیک تر می کرد.

من دانشجوی نرم افزار بودم و حتی دلنوشته ای چاپ کرده بودم، و این فضا برایم نا آشنا نبود. اما هر چه پیش می رفتم، این حس بیشتر در من تقویت می شد که چیزی نمی دانم.

این تازه اول راهی بود که انتخاب کردم. فهمیدم چقدر داستان سرایی با تولید محتوای سایت متفاوت است. پس کفش جستجوگری به پا کردم و سوار بر موتور گوگل، کرال کردم.

شروع کار خواندن و نوشتن مقالات. برای اولین مقاله چقدر استرس داشتم، چندین بار ویرایش می کردم. دوباره و دوباره.

چندین بار هم مقاله را با همراهی مدیر سئو ویرایش کردیم. به این سادگی ها هم نبود. من کلمات را می فهمیدیم اما تکنیک محتوای سایت دنیای دیگری بود.

از یک لینک تا کلیک

از آن لحظه به بعد شروع کردم به دنبال کردن وبسیما در سوشال های مختلف و سایت.

یک روز که در لینکدین میان انبوه پست های آقای مدیر با پرسنل چطور باش می چرخیدم، پست لینکدین آقای اسماعیلی را خواندم.

دوره کارآموزش محتوا!؟ من هم می توانم؟ شاید نه، ولی چرا که نه.

وارد شدم و اطلاعات را پر کردم. سوال آخر خیلی جالب بود،کمی طنز و خلاقیت می خواست.

نوشته بود "فرض کن باید برای مادربزرگت که هیچ اطلاعاتی از دنیای محتوا ندارد شغلت رو توضیح دهی"

من این چالش را در دنیای واقعی تجربه کرده بودم،اما نه برای مادربزرگم، برای اشخاصی که در یک جمع دوستانه می پرسیدن.

وقتی می گفتم سئو و تولید محتوای سایت انجام می دهم می گفتن پس طراح سایتی.

و من مجبور می شدم بگویم: بله به سایت ربط دارد ولی طراح نیست.

برای دوستان نزدیک اما من ساعت ها با وجد توضیح میدهم. دوستم می گوید: وقتی از روند کار تعریف می کنی، حتی جشمانت برق می زند.

حالا برای مادربزرگی که با یک فنجان چای ته استکانی می آید توضیح میدهم.به این فکر می کنم واقعا تولید محتوا چقدر شیرین است. برایم معنای دیگری یافته بود. درست است که من اینجا قصه ی نمی گویم ولی معنایی برای آگاهی خلق می کنم.

ارسال کردم و تمام.حالا فقط باید منتظر می ماندم. بعد از چند هفته برای اولین بار شماره وبسیما را روی گوشی دیدم. از میان چند صد نفر ، من جزء بیست نفر اول شدم.

گفتن برای روز یکشنبه حضوری برم. ولی من که ساری بودم. جلسه ما آنلاین برگزار شد.

این قسمت را صادقانه و در گوشی می گویم، تمام وجودم آن را میخواست اما باز حسی در دلم می فریاد می زد، برای از ما بهترون هاست. نه برای من.

قبول نشدم، مغزم می گفت: دیدی گفتم نمیشه؟ دل خوش نکن.

سرشکسته شدم؟ نه ولی غمگین چرا. به کرات

تا آن لحظه نمی دانستم چقدر دلم می خواهد آن را داشته باشم. چقدر می خواهمش این از ما بهترون را.

نوشتم و خواندم، خواندم و نوشتم.

و چند ماه بعد دوباره لینک طلایی تولید محتوا را، این بار در میان استوری ها دیدم. و دوباره ثبت نام و انتظار.

این انتظار بیش تر طول کشید و یا من بی قرار تر بودم، میان مشغله ها کم رنگ شده. دیگر به نشدن فکر نمی کردم.

وقتی بار دیگر شماره ی وبسیما را روی موبایلم دیدم، برایم عجیب نبود، دوباره به مرحله ی مصاحبه رسیده بودم.ولی خوان آخر مهم بود.

می دانستم خانم شریفی چقدر حساس است.بار قبل گفته بود که این افراد از فیلتری سخت می گذرند.

این بار برایم جدی تر از قبل بود. تمام وجودم آن را می خواست.

چند روز پیش از جلسه از دوستم پرسیدم، می خوام حتما تو مصاحبه قبول شم. چی بگم؟

گفت: فقط خودت باش.

و من بی نقاب و این فکر که چطور بهتر به نظر برسم، فقط سوالات را جواب دادم. این مصاحبه آخر شیرین و لذت یخش بود که نفهمیدم چطور تمام شد و ما خداحافظی کردیم.

خانم شریفی پرسید اگر قبول نشوی آیا رها می کنی؟

گفتم، به مسیر یادگیری ادامه می دهم.

خوشبختانه دنیای محتوا همیشه جایی برای یادگیری بیشتر دارد


شوق یادگیری، آغاز چالش های جدید

دو تماس از دست رفته روی موبایلم ثبت شده بود، مجدد تماس گرفتم. وقتی خانم مهربان پشت گوشی کلمه ی پذیرفته شدن را اعلام کرد، باورم نمی شد. گفتم دوره محتوا؟ گفت بله.

درست بود، وای که چقدر میل به پریدن داشتم.

حال و هوای اول بهمن ماه، دقیقا همان روزها که دوره سئو را میدیدم. ولی این بار سفر من به دنیای محتوا و آغاز شده بود

جلسه ی معارفه با بچه های دوره سر ساعت شروع شد،و اولین تکست ها و تمرین ها داده شد. نه تنها من بلکه همه خودشان بودند، در نگاه همه یک چیز پیدا بود،شوق یادگیری .

با اینکه اولین برخورد ما بود، ولی کاملا دوستانه و صمیمی گذشت.

باید اعتراف کنم من آدم درونگرایی هستم، اما در این جمع صمیمی که همه اهل مطالعه و یادگیری بودند، پر حرف ترین بود.

مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.

هر کدام از بچه ها در گوشه ای از این خاک، با خط قرمز ها و سلایق متفاوت، بودند. اما همه یک هدف داشیم. درست نوشتن را یاد بگیریم.

وقتی از پنجره ی مانیتور خانم شریفی به وبسیما نگاه کردم. تصویر پشت سر، قفسه سفید رنگ کتابخانه که با کتاب های متعدد پر شده بود، همکار جوانی که آن گوشه مشغول کار بود. من به وبسیما از دریچه ی دوربین نگاه می کردم. برایم نزدیک تر شده بود.

شاید برای کسی که با وبسیما آشنا نیست به ظاهر فقط یک دوره ی آموزشی باشد، یک کارگاه ساده ی یادگیری.

اما برای من همین که شماره ی وبسیما روی صفحه ی موبایلم زنگ می خورد،

همین که جزو کوچکی از دانش آموختگان وب سیما هستم.

همین که نزدیک تر شده ام، ذوق و شوق بسیار دارد.

شخص دیگری می توانست حالا جای من باشد، اما من انتخاب شده ام، و این برایم شیرین است.

انگار از یک تصویر دیجیتالی وارد دنیای واقعی شده ام.

بین دست نوشته هایم جمله ای دارم. نوشته بودم، به افق نگاه می کنم. به آن دوردست های دور. به آن کورسوی های نور. همیشه دور دست زیباتر جلوه می کند. همان آبی خاکستری محو. خط کوه ها در پس تاریکی غروب.

ولی حالا، همین جا و همین لحظه چقدر زیباست. حتی زیباتر از دور دست هاست.

دیگر دور و گنگ و ناپیدا نیست. برای از ما بهترون ها نیست.

اینجا برای مشتاقان یادگیریست. برای سفیران آگاهی

در روزهای کرونا، این بیت مولانا بسیار در ذهنم تداعی می شد.

پس رخم هایمان چه می شود؟

نور از میان آن ها عبور می کند

و نور برای من یادگیری است.

همه چیز قابل از دست دادن است. اما تنها چیزی که نمی توانند از ما بگیرند، آگاهی ست

پس به شوق یادگیری، وارد کتاب محتوای وبسیما می شوم.

#پروکسیما

تولید محتواداستان سرایینرم افزار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید