ویرگول
ورودثبت نام
زیمو
زیمو
خواندن ۱۰ دقیقه·۳ سال پیش

تجربه من با باشگاه محتوا | داستانی از ده زاویه

«باشگاهی که روحم را قوی‌تر کرد»
«باشگاهی که روحم را قوی‌تر کرد»


یک: پرسشگری

تا به حال شده حس کنید که در یک هزارراهی قرار گرفته‌اید؟! می‌دانم، کلمه عجیبی است، اما به خوبی بیانگر وضعیت من دقیقا از یک سال، یک سال و نیم پیش به بعد است. بعد از درگیر شدن جهان با کووید و داستان‌های عجیب و غریبی که کثیری از انسان‌ها برای اولین بار بود تجربه‌اش می‌کردند، من تولد یک آَشفتگی ذهنی مضاعف را در خودم احساس کردم. مجازی شدن آموزش و از تب و تاب افتادن کلاس‌هایی که تا پیش از آن، واقعا دوست‌شان می‌داشتم، باعث شده بود فکر کنم با از دست رفتن این لذت، پای این کلاس‌ها نشستن اتلاف وقت است. همین فکرها هم بود که کلا من را به کنکاش در ادامه مسیر تحصیلی و شغلی‌ام وا داشت و کاری کرد از خودم بپرسم آیا دارم از نهایت پتانسیلم برای چیزی بودن، چیز ارزشمندی بودن استفاده می‌کنم؟

دو: جست‌وجویی بی‌مقصد

وقتی هنوز بیست ساله‌تان هم نشده اما ذهن کمالگرا و البته ظالم‌تان مدام از شما می‌پرسد «خب، بگو بینم کجای جهانو فتح کردی تو این دو دهه زندگی؟»، شما باید چه کار کنید؟ می‌خواهم بگویم داشتن چنین ذهنی همانقدر که می‌تواند محرک و موهبت باشد، می‌تواند مانع و نامیمون هم باشد. ممکن است آدم‌های مهربانی سر راه‌تان قرار بگیرند و بگویند بابا چه توقع‌ها! به خودت آسان بگیر، اما این ذهن گوش شنفتن ندارد. چنین تحمیل ذهنی‌ای می‌تواند آنقدر قوی باشد که نتیجه‌ای عکس را به بار بیاورد: فلج خواهید شد. در جست‌وجوی چیزی بودن دست و پای خود را خواهید بست و اجازه هر کاری را از خود خواهید گرفت. شک و تردید می‌شود سلطان سرزمین ذهن‌تان و شما نمی‌دانید کجا و چه چیزی برای شما مناسب است.

سه: فاکتورهایی برای بیشتر نفهمیدن

رجوع به آدم‌ها و یا عمق وجود خودم در این وضعیت، باعث می‌شد احساس گمراهی بیشتری کنم. یک روز دور میدان ولیعصر با یکی از دوستان نزدیکم راه می‌رفتیم و داشتم از ذهن آشفته‌ام می‌گفتم، هنوز دو دقیقه از شروع صحبتم نگذشته بود که زدم زیر گریه! داشتم از این می‌گفتم که نمی‌دانم انتخاب‌هایم تا به اینجا درست بوده‌اند یا نه. قسمت تلخ ماجرا هنگام داشتن بحران بیست سالگی (!) این است که می‌دانید چنین سردرگمی‌ای کاملا طبیعی است اما این کمکی به شما نخواهد کرد. شما اگر دکتر، فضانورد، خلبان یا مهندس ماشین نیستید، علاقه‌مندی‌های فراوانی در حوزه‌های متفاوت دارید، و از بچگی هم مثل خیلی‌ها شغل آینده‌تان برایتان قابل تصور نبوده، یعنی اینکه باید «کم‌کم» سر در بیاورید. اشتباه کنید، بروید و بیایید، طعم چیزها را بچشید و حتی از این شاخه به آن شاخه بپرید تا به اصطلاح مسیر خود را، آنجایی که بدان احساس تعلق می‌کنید پیدا کنید. من هم همه این‌ها را می‌دانستم. علاقه‌هایم، مهارتم و خودم را کامل می‌شناختم. وقتی به این آگاهی، ارث میلیاردی نداشتن، و بعد اقتصاد هشلهف کشورمان را هم اضافه کنید، نگرانی‌های یک دانشجوی جامعه‌شناسی که از بی‌توجهی‌هایی که سال‌ها به علوم انسانی شده باخبر است را می‌فهمید. برای من در این مدت، منبع درآمد مسئله بود، اما بزرگ‌تر از آن، عدم اطمینانی بود که به من می‌گفت جاهای بهتری در این جهان لایتناهی برای تو وجود دارد.

چهار: جهت‌یابی غیرمترقبه

ظهر یک روز زمستانی بود، اواخر بهمن ماه. وارد اینستاگرام شدم و به دیدن استوری‌هایی که ملت گذاشته بودند نشستم. در یکی از استوری‌ها، چشمم خورد به اعلامیه‌ای که از پیجی به اسم محتواکلاب منتشر شده بود. چشمانم برق زد. یاد تمامی بارهایی افتادم که دوستان و آشنایان گفته بودند که به درد حوزه تولید محتوا می‌خورم. کمی بعدتر هم یاد این افتادم که چندین و چند پست از آن صفحه را در اینستاگرامم سیو کرده بودم. پست را باز کردم و کپشن را خواندم. شرایط جذابی بود و برای منی که تقریبا همه کارهایم را می‌کردم که نهایتا آن‌ها را، روی کاغذ یا توی چنل شخصی‌ام واژه کنم، جذاب‌تر. فرصت را مغتنم شمرده و جایی گوشه یادداشت‌هایم به عنوان یک تسک نوشتم: نوشتن متنی برای باشگاه محتوا. صفحه را فالو کردم و بعد بیخ و بنش را زیر و رو. توجه دارید که چه اتفاقی داشت در زندگی اینجانب می‌افتاد دیگر؟ من از بچگی می‌نوشتم، می‌خواندم، و باز می‌نوشتم. برایم حتی ذره‌ای عذاب وجدان به همراه نداشت نوشتن انشای دیگر همکلاسی‌هایم. احساس می‌کردم کلمات مامن گرم و امنی هستند که جای هیچکس در آن‌ها تنگ نیست. در واقع من به نوشتن مدیون بودم. نوشتن بود که من را آدمی علاقه‌مند به تحقیق و جست‌وجو، زبان انگلیسی و ترجمه، و ادبیات و شعر کرده بود. وقتی شروع کردم به انجام دادن تسک باشگاه محتوا، احساس می‌کردم این تیری است که دارم توی هزار فرسخ تاریکی می‌اندازم و نمی‌دانستم فرستادن همان متن، جهت‌یابی غیرمترقبه‌ای بود که ذهن شلوغم را توی مسیری سرشار از فرصت قرار می‌داد.

پنج: بله‌ای که از مرشد راه می‌گیری!

بدون این که به کسی بگویم که فکر شرکت در یک دوره محتوا را دارم، متن را برای شماره‌ واتس‌اپی که اعلام شده بود فرستادم. به خودم گفته بودم حتی اگر جزو دوازده نفر اول هم نباشی (که حقیقتش، در ذهنم تماما چنین بود)، باز هم باید برای ورود به این دوره در رده‌های بعدی تلاش کنی. به نوعی باشگاه محتوا، شروع این روشنگری بود که مسیر یادگیری محتوا برای آدمی که من هستم، بهترین مسیر و نهایتا، بهترین مقصد است. وقتی با دادن گزینه‌های فراوان به خود و باز گذاشتن دست‌تان، عملا انتخاب کردن را برای خود غیرممکن می‌کنید، نیازمند یک ناجی، یا یک نوع نشانه خواهید بود که گزینه‌ای را برای شما برجسته‌تر از همه گزینه‌های دیگر کند؛ طوری که چشم‌تان حتی هوس نکند که گوشه چشمی به مابقی گزینه‌ها داشته باشد. برای من این ناجی، باشگاه محتوا بود. از همان پیام‌های محبت‌آمیزی که بعد از ارسال متن گرفتم، تا پیام سرشار از نرمی‌ای که نتیجه ارزیابی را اطلاع می‌داد، همه و همه در خود شیرینی یک شروع لذت‌بخش را داشتند. بین دوازده نفر بودم، سوم شده بودم و به من گفتند بله. قبول شدی. خوش آمدی زهرای عزیز!

شش: استارت جانانه

روزهای بعد از اعلام قبولی تا شکل دادن گروه‌های تلگرامی به سرعت گذشت. عید را خوشحال با این فکر گذراندم که قرار است جایی بروم که در آن سرنخ‌هایی برای ادامه زندگی‌ام خواهم یافت. چهارده فروردین، دقیقا بعد از پایان یافتن تعطیلات عید بود بود که اولین آموزش‌ها در اختیار پنجاه شرکت‌کننده تازه‌نفس قرار گرفت. همه چیز آنطوری بود که وعده‌اش را داده بودند و مشخصا این چیزی است که تو را به عنوان یک ایرانی خوشحال می‌کند. استارت، استارتی جانانه بود و دقیقا همان بهاری بود که تمام سال را نکو می‌نمایید.

هفت: خانواده و رفیق، یا مسابقه و رقیب؟!

مدتی نگذشته بود که هویت دوره باشگاه محتوا را با پوست و خون شناختم. در ابتدا نوعی پارادوکس شیرین را می‌دیدم که توصیف دوره را کمی سخت و منحصربه‌فرد می‌کرد. بعدتر اما این مشخصه‌ها را پارادوکسیکال نیافتم و در ادامه یکدیگر تعریف‌شان کردم. اولین چیزی که چشمت را در باشگاه می‌گرفت، یک سیستم امتیازدهی خفن بود و کمک‌مربی‌هایی خفن‎‌تر که خودشان خاک میدان خورده بودند و چم و خم کار می‌دانستند. چنین دم و دستگاهی خبر از یک رقابت تنگاتنگ و مهم می‌داد که در نهایتش کارآموزی، این کارآموزی شیرین و جذاب قرار داشت. روی دیگر سکه را توی گروهی می‌دیدی که همه بچه‌ها در آن بودند. آدم‌هایی با سن و سال متفاوت از هم، از خطّه‌های مختلف ایران بزرگ، و با پیشینه‌هایی رنگارنگ و منحصر به فرد. توی این گروه، به وضوح متوجه یک چیز می‌شدی: این افراد فرای آن سیستم امیتازدهی هستند و نوعی رنگ و بوی خانواده‌گونه را در صحبت‌هایشان می‌دیدی. بعد هم کم‌کم همان را در رفتار خودت پدیدار می‌کردی. مامان باشگاه، هلیای عزیز و فرشته مهربان، کمک‌مربی من در این فصل، مثل پناهگاه‌های گرمی بودند که به آن‌ها دلگرم بودی، و پدر باشگاه، مربی داریان دلسوز، کسی بود که نمی‌گذاشت فراموش کنی تلاش همانقدر مهم است که خواهری و برادری.

هشت: رسپیِ کسی شدن!

شما در باشگاه محتوا چیزهایی را در عمل خواهید دید که سال‌ها در مقام تئوری نقل مهم بودن‌شان را شنیده‌اید. در باشگاه محتوا، فرای آن بخش رقابتی و امتیازی ماجرا، بحث یادگیری را داریم. یادگیری هم در اینجا، صرفا به معنی فرا گرفتن اطلاعات بدیهی یا تخصصی عرصه نیست، یادگیری در این دوره شامل سه فاز آموزش، تمرین و آزمون و خطا، و سپس اصلاح خطاها و بهبود یافتن است. به عبارتی یادگیری در باشگاه محتوا، یک فرآینده کاملا پویا و فکرشده است که در نهایت باید برای چیزهایی که آموخته‌اید، در یک پروژه عملی جواب پس بدهید، خودتان را محک بزنید، و تاثیر و نتیجه شرکت در این دوره را به عینه ببینید. خوبی باشگاه محتوا این است که موارد مهم و زیرپوستی‌ای که در طول مسیر می‌آموزی، تو را فقط برای یک فعال عرصه محتوا شدن آماده نمی‌کنند؛ بلکه قابل تعمیم و کاربردی برای همه جا و همه مراحل زندگی هستند، و با کنار هم قرار گرفتن‌شان، رسپی کسی شدن را، در هر میدانی خواهی داشت. در باشگاه محتوا، تلاش، نظم، خوش‌قولی، حمایت، کار گروهی و رقابت را، نه فقط روی کاغذ، که در اعمال و رفتار خود جا خواهی داد. در پایان این دوره هم هست که می‌فهمی خون دل خوردن، شب بیدار ماندن، دوام آوردن و خسته نشدن حتما نتیجه دارد، و پتانسیل شما از چشم انسان‌هایی که به معنی واقعی کلمه حرفه‌ای و اخلاقی هستند نه تنها پنهان نخواهد ماند، که به کار هم بسته خواهد شد.

نه: هنوز گمراهی؟

من فکر می‌کنم آدم‌های شبیه به من زیاد هستند. آدم‌هایی که می‌توانند سرنخ‌های کوچک وجودی‌شان را، خمیری که هویت‌شان را تشکیل داده در ظرف‌های درستی بریزند و با قرار گرفتن در دستان درست و توانمند، چیزی را که همیشه به دنبالش بوده‌اند کشف کنند. اگر از من بپرسید آیا هنوز هم احساس گمگشتگی در این جهان دارم یا نه، یا آیا هنوز حس می‌کنم نمی‌دانم بهترینِ من در کجا به منصه ظهور خواهد رسید، من به شما، خواهرانه خواهم گفت معلوم است نه! و تو هم حقت این نیست که چنین حسی داشته باشی. همانطور که گفتم، باشگاه محتوا ناجی من در زمانی بود گزینه‌های شاخه‌شاخه و متنوع به سوی من هجوم می‌آوردند. نمی‌گویم این همان جایی است که برای من ساخته شده یا تا آخر عمر در آن باقی می‌مانم، اما حداقل چیزی که با حضور در باشگاه محتوا عاید من شده، باور داشتن به تلاش و امتحان کردن است. فهم بیشتر این است که گمراه شدن، آن هم در چنین سنی طبیعی و جزئی از ماجراست، و مهم، پرداختن درست به چیزی است که می‌دانیم در آن خوشحال، خوب و موفقیم. هزینه فرصت چیزی است که همه ما می‌پردازیم. باشگاه محتوا برای من فرآیند فهم این جمله به ظاهر ساده و قرار گرفتن در مسیری بود که امکان شکوفا شدن در آن صفر نیست. هر جایی که امکان شکوفا شدن در آن صفر نیست، یعنی رسیدن به صد ممکن است.

ده: شخصیت اول داستان

شخصیت اول این شبه‌داستان، کسی جز باشگاه محتوا نیست. بچه راست و درستی که به موقع شیطنت‌هایش را دارد و به موقع هم آن چیزی است که باید باشد. داشتن والدینی به غایت کاردرست این بچه را چنان در مسیر رشد قرار داده که به همراهش بیش از پنجاه آدم در سه ماه، شاهد رشدی فوق‌العاده بوده‌اند. این زاویه از داستان، فقط و فقط برای این وجود دارد که تاکید کند «من» در این ماجرا نفر اول نیستم و من در این ماجرا کاملا قابل جایگزین شدن با هر کس دیگری هستم. شخصیت اول داستان، باشگاه محتواست و من شخصیت فرعی‌ای هستم که در برهه‌ زمانی کوتاهی به واسطه آشنایی با باشگاه محتوا، آدم بهتری شده‌ام. به جای من، هر کس دیگری می‌تواند قرار بگیرد، همانطور که پیش از من بوده، و مسلما پس از من نیز خواهد بود. چیزی که باید خوب حواس‌تان را به آن جمع کنید همین است: باشگاه محتوا قرار است به جذاب شدن داستان زندگی شما، که شما در آن شخصیت اولید، کمک کند. به او اجازه دهید که در سه ماه ماجراجویی‌ای که با آن خواهید داشت، شخصیت اول داستان خودش باقی بماند اما در عوض، آن را اولویت اول داستان و زندگی خود، و رفیق‌ خود کنید. تنها اینگونه است که پس از تحویل آخرین مشق عشق‌ها، در حالی که عضلات قوی‌تان را که به واسطه او به دست آورده‌اید می‌بینید، همزمان، دلتنگ روزهای اولیه دمبل و طناب زدن خواهید شد. دیگر همه ما انسان‌ها باید این را خوب بدانیم، بهترین ما همان جایی که خوب عرق ریخته‌ایم متولد خواهد شد.

باشگاه محتواخلق محتوادیجیتال مارکتینگگمراهی
من زهرا محبی هستم، چند سالیه امّا زیمو صدام می‌زنن. جهان برای من یه وسعت کشف‌نشده‌ست و برای همین از بودن و کنکاش لذت می‌برم. از درخت‌ها بالا می‌رم، مارها رو دوست دارم، و نوشتن برام امر ضروریه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید