قسم به آن روزی که تو را دیدمت
در این جهان و هستی فقط تو در دلم نشستی
در قلبم کاشانه ای ساختی
ساز زدی و دلم را باختی
برایم آواز خواندی و من
گوش سپردم آواز تو را
در گذر این عمر ندیدم مثل تو
مبتلا شده ام
به آن بادی که تو رهسپارش بودی
آن خزانی که تو مسافرش بودی
به دست آور
هر چه که می خواهی
یک روز دیر می شود آن همه سودایی