رابطهی مادر- کودک مهمترین زیربنا در رشد شخصیت انسان در طول سالهای زندگی به شمار میرود. روابط اجتماعی کودک در آینده، شکل گرفته از روابط عاطفی میان مادر و نوزاد است و دلبستگی اولیه بین مادر و کودک شالودهی سلامت شخصیت در کودکان در سالهای بعدی زندگی است.
امنیت یا عدم امنیت
دلبستگی اولیه و ایمن در کودکان پیوند عمیق عاطفی است که کودک با مراقب اولیهی خود یعنی مادر برقرار میکند. در این راستا، ارتباط نوزاد با مراقب اولیه (مادر)، نحوهی تعامل نوزاد با جهان پیرامون او را مشخص میکند. بدین صورت که اگر این رابطه عمیق عاطفی به درستی شکل بگیرد، کودک میتواند به دنیا اعتماد کرده و این باور که دنیا جای خوب و مورد اعتمادی است، از همان ابتدا در او شکل میگیرد، اما اگر این ارتباط اولیه به صورت نادرست شکل بگیرد، دید کودک نسبت به دنیا همراه با بدبینی میشود و جهان را محلی نا امن میپندارد. همچنین دلبستگی ناایمن، آثار مخربی بر روابط کودک با دیگران و شخصیت و رشد سلامت او در سالهای آینده بر جای میگذارد.
میزان ابراز محبت به کودک، توجه به نیازهای اولیه و برآورده کردن آنها، کیفیت حضور مادر و میزان توجهی که به کودک دارد، در تمامی سالهای زندگی، به خصوص در دو سال اول زندگی اهمیت زیادی دارد. بنابراین تجارب اشتباهِ اولیه با کودک میتواند منجر به دلبستگی ناایمن در او شود که در سلامت روان فرد در سالهای آینده تاثیر غیرقابلجبرانی خواهد داشت و منجر به بروز اختلالاتی همچون اضطراب و افسردگی میشود.
دلبستگی ایمن زمانی ایجاد میشود که مادر به نیازهای کودک به درستی پاسخ دهد. به عنوان مثال، هنگام گرسنگی یا آداب توالت رفتن، کودک را در آغوش گرفته، در کنارش باشد و به او محبت کند. رعایت این الگو در بزرگسالی منجر به عزتنفس در کودک شده و به او احساس امنیت میدهد.
بهطور کلی، مادر در تمامی سنین جایگاه امنی برای کودک است که باعث میشود کودک ارتباطات اجتماعی معقولتری داشته باشد، نسبت به خود و عملکردهایش احساس رضایت کند، از هوش هیجانی بالاتری برخوردار باشد، منطقیتر و با مهارتتر عمل کند.
نظریهی بالبی
از نقطهنظر «جان بالبی»، روانشناس و روانپزشک مشهور انگلیسی که نظریهاش در مورد نقش مادر در سبکهای دلبستگی در کودکان اهمیت ویژهای در نظریهپردازیهای روانشناسی دارد، عشق مادر در دوره نوزادی و کودکی برای سلامت روانی کودکان ضرورت قابلتوجهی داشته و وجود رابطهای گرم، صمیمی و مداوم بین مادر (یا جانشین مادر) و کودک امری حیاتی است.
نظریهپردازان دلبستگی اعتقاد دارند که علت ایجاد نزدیکی و رابطهی نوزاد با مادر نه به دلیل نیاز به غذا و تامین سلامت جسمی نوزاد، بلکه ایجاد نوعی رابطهی امن و کسب امنیت روانی کودک است.
رابطه مادر با کودک باید اصولی باشد. مادر سهم بسزایی در برآورده کردن نیازهای کودک دارد. مهارتهای اجتماعی کودک با مادر از طریق ارتباطات درست شکل میگیرد. بازی کردن، محبت کردن، وقت گذراندن، غذا دادن و آموزش دادن با حضور گرم و میل و رغبت مادر بسیار حیاتی است و در آینده باعث افزایش عزت نفس و آرامش در کودکان میشود.
در هر برهه از زندگی کودک، رابطهی مادر و کودک آثار خاص خود را دارد و فقدان حضور مادر در کودک این حس را بهوجود میآورد که دیگر جایش امن نیست و به همین دلیل، اعتماد خود را به دنیا و اطرافیان از دست میدهد. نوع روابط مادر و کودک نظیر طرد کردن، کنترل بیش از حد، محافظت بیش از حد، ایجاد رفتارهای اضطرابی و باورهای غیرمنطقی و خشک، در بروز مشکلات رفتاری کودکان نقش بسزایی دارد.
نظریهی فروید
در نظریهی روانکاوی فرویدی، نوزاد در حالتی از درماندگی به سر میبرد و به تنهایی قادر به ارضای نیازهای خود نبوده و متکی به توجه و مراقبت از سوی مادر است. دنیای کودک همواره دستخوش بیسامانی است که درآن سردی، گرسنگی، درد جسمانی و هر نیاز دیگری حالتی غیرمشخص و نامتمایز دارد. مادر به این بیسامانیها شکل میدهد و نیازهای کودک را از هم متمایز میسازد. تمایز و سامانبخشی مادر پاسخِ مناسبی است که به نیازهای کودک میدهد.
اگر مادر قادر به درک صحیح این نیازها نباشد و کودک همچنان در بیسامانی باقی بماند، به مرور دچار مشکل خواهد شد. نکتهی اصلی این است که برای مادر، نیازِ نوزاد چیزی جز درخواست محبت نیست. نیازهای کودک از بدو تولد گامی قطعی است در رابطهاش با مادر. بنابراین از این پس برای کودک هر عنصری از عناصر عالم، مظهری از وجود مادر خواهد بود. به محض این که ازخواب بیدار میشود، نیاز به حضور مادر دارد، ولی حتی در غیاب او قادر است از طریق ایجاد رابطه با اشیا یا قسمتهای مختلف بدن خویش مادر را بهگونهای برای خود حاضر کند. مثلا مکیدن انگشت یا بازی با جغجغه عجالتا جای نیاز به وجود پستان یا حضور واقعی مادر را میگیرد. بهعبارت صحیحتر، طفل قادر میشود وجود مادر را موقتاً برای خود از طریق مکیدن انگشت ایجاد کند
نظریهی هورنای
«کارن هورنای» روانشناس معروف نیز عقیده داشت که نیاز به ایمنی و رهایی از ترس از ابتدا در کودکان وجود دارد و این نقش والدین بهخصوص مادر است که این نیاز را ارضا میکند. مادامی که کودک احساس عشق و علاقه کند، میتواند به راحتی آنچه را که آسیب زا تصور میشود (مثل از شیر گرفتن، تنبیههای گاه و بیگاه والدین و غیره) را تحمل کند.
نظریهی آدلر
و در آخر طبق نظریهی «آلفرد آدلر» روانشناس برجسته که نظریهاش در باب احساس حقارت و عقدهی حقارت بسیار حایز اهمیت است، نقش مادر به عنوان اولین شخصی که کودک با او در تماس قرار میگیرد، اهمیت اجتنابناپذیری دارد. به عقیدهی آدلر رفتار مادر با کودک میتواند پرورشدهنده یا مانعی جهت رشد علاقهی اجتماعی در کودک باشد. مادر باید همکاری، جرات و مصاحبت را به کودک بیاموزد تا کودک بتواند در تلاش برای کنار آمدن با درخواستهای زندگی، جراتمندانه عمل کند.