شاید تا حالا شنیده باشی که بعضیها میگن حقیقت وجود نداره. این حرف یه کم عجیب و غریب به نظر میاد، چون ما فکر میکنیم دنیا یه چیزی به اسم واقعیت داره که برای همه یکیه. اما منظور از این جمله اینه که هر کس از زاویهی دید، تجربه و فرهنگ خودش حقیقت رو به شکل متفاوتی میبینه. یعنی شاید یه چیز پشتِ همهی این نگاهها وجود داشته باشه، ولی ما هیچوقت نمیتونیم بهش یه جور واحد دست پیدا کنیم.
مثلا صبح که از خواب پا میشی و آسمون آبی میبینی، برای تو حقیقت داره و تو اون رو یک اسمون خوب تصیف میکنی. اما ممکنه دوستت توی یه شهر دیگه وسط یک طوفان باشه و آسمونش خاکستری و بارونی باشه. هر دوی شما دارین یه تجربهی واقعی از هوا رو تعریف میکنید و اون هم میگه این اسمون خوبه، ولی این تجربه برای هر کدومتون متفاوت هست. این یعنی درک ما از حقیقت میتونه به شرایط محیط و زندگی و نگاه خودمون بستگی داشته باشه.
بین فیلسوفها معمولاً دو دسته هستن اونایی که میگن حقیقت مطلق وجود داره و ما باید با تحقیق و پژوهش بهش برسیم، و دستهی دوم که نسبیگراها هستن و باور دارن حقایق همیشه به زمینه و زاویهی دید آدمها وابستهان. گروه اول معتقدن قانونهای ثابت و نظم مشخصی پشت همهی پدیدهها وجود داره، حتی اگر ما هنوز کشفش نکرده باشیم. اما گروه دوم میگن هیچ حقیقت یکتا و جهانیای نداریم.
علاوه بر این، بعضیها فکر میکنن چند نوع حقیقت داریم: یک حقیقت فیزیکی مثل قوانین طبیعت، یک حقیقت اجتماعی مثل باورهای فرهنگی و یک حقیقت شخصی که تجربهی درونی خودمونه. مثلا در یک مسابقه فوتبال، نتیجهی بازی (مثلاً 4-0) یه حقیقت فیزیکی هست. اما شادی یا ناراحتی هوادارا هم حقیقت واقعیایست که برای هر گروه معنی متفاوتی داره.
در زندگی روزمره هم این موضوع دیده می شه. ممکنه تو عاشق طعم بستنی شکلاتی باشی و دوست دیگرت وانیلی رو بیشتر دوست داشته باشه. هر دو شما این تجربهی لذت رو واقعی میدونین و به این تجربه میگین لذت بخش، اما حقیقت طعم بستنی برای هرکی فرق داره. پس وقتی میبینی یکی عقیده یا سلیقهای داره که با تو فرق میکنه، یادت باشه دلیلش اینه که دنیا رو از زاویهای دیگه میبینه.
پس اینکه می گن حقیقت وجود نداره یعنی یه حقیقت واحد و مطلق برای همهی انسانها نیست. اما به این معنی نیست که همهچیز دروغ یا بیمعنیست. فقط یادمون میآره وقتی با کسی حرف میزنیم، خوب گوش کنیم و سعی کنیم ببینیم اون چی میبینه. اینطوری شاید بتونیم به درک بهتری از دنیا و همدیگه برسیم.
یه چیز دیگه اینکه وقتی شما با دوستتون حرف میزنید نیاز نیست حقیقت مطلقی وجود داشته باشه مثلا اون میگه من فلان بستنی برام لذت بخشه تو میگی بهمان بستنی برای من لذت بخشه
اینجا نیازی به حقیقت مطلق نیست و شما جفتتون تعریف خودتون رو دارین
ولی فکر کنید در یک دادگاه،قاضی نیاز به پیروی از یک حقیقت برای حکم دادن داره
خیلی وقتها این حقیقت مطلق با پول یا هر قدرت دیگه ای خریده میشه حقیقت نسبت به قدرت تایین میشه
این قضیه که مردم جهان همیشه به دنبال کشف حقیقت ها بودن نشون میده بشر تمایل به قبول داشتن این هست که حقیقتی مطلق وجود داره چون اگر اونها بخوان بپذیرن که حقیقتی مطلق وجود نداره پس نگار زندگیشون بی فایده و پوچه چون انسان زندگیش گره خورده با کشف و ساخت چیز های جدید