بذارید یک مثال بزنم ، فرض کنید میخوایم یک عطر بفروشیم کافیه اون عطر رو در یه جعبه خیلی زیبا بگذاریم و بتنهایی نفروشیم و اینجاست که ارزش ایجاد کردیم . در واقع در ناخودآگاه مشتری نسبت به این عطر تغییر بهتری ایجاد کردیم که نتیجه اون حاشیه سود بیشتره.اما اگر محصول ما خدماتی باشه چطور؟
اینجاست که موشن گرافیک میتونه همین نقش رو بازی کنه . ما با استفاده از موشن گرافیکه که میتونیم حاشیه خدمات خودمون رو برای مشتری توضیح بدیم.
یا ما توی یک کنسرت پولی که برای یک نوشیدنی میدیم خیلی بیشتر از پولیه که برای همون نوشیدنی در خیابون میدیدم . ولی این هزینه رو پرداخت میکنیم چون ارزشی که برای اون نوشیدنی وجود داره در دسترس بودنش در یک کنسرته .
این اتفاق در فروش پوشاک یا برخی محصولات دیگه با ایجاد یک ست بوجود میاد . فروشنده ای که یک ست از یک تیشرت ، شلوار و ... رو میفروشه حاشیه سود بیشتری با ایجاد یک ارزش در محصولش نظیر ست بودن ایجاد کرده. چون خریدار نیاز نداره زمان زیادی صرف پیدا کردن اقلام دیگه برای ست کردن با اون جنس کنه .
در واقع موشن گرافیک هم به همین ترتیب خودش ارزش نیست بلکه ایجاد کننده ارزش محسوب میشود.
بازم برمیگردیم به کنسرت ، شما پول بیشتری برای صندلی های نزدیک به استیج پرداخت میکنید چون ارزش در اینجا نزدیکتر بودن به خوانندست .
قطعا شما هم میتونید با ایجاد ارزش برای محصولات یا خدماتتون حاشیه سودتو رو افزایش بدین .
اما آیا میشه با این ارزش حاشیه سود رو در این بازار بالا برد . آزمونی وجود داره که به شما عدد میده و این عدد یعنی حساسیت مشتریان شما به تغییر قیمت . هرچقدر این عدد پایین تر باشه امکان نوسان قیمت برای شما کمتره و در صورت انجام اون تاثیر مستقیم بروی کاهش فروش شما داره .
