نمیدونم چمه ولی خسته شدم. از فکر کردن به خاطرات مزخرفم خسته شدم. از همههه چییی خستهههه شدمممم.
دوست دارم برای دو ساعت زیر آسمون شب و پر ستاره دراز بکشم و فقط فکر کنم و گریه کنم:))
دوست دارم برم زیر بارون راه برم و بوی بارونو یه جوری بو بکشم که با روحم مخلوط بشه...
دوست دارم برم وسط جنگل و روی چمن دراز بکشم و به آسمون آبی آبی نگاه کنم و نسیم رو حس کنم که دست دوستی بهم میده...
دوست دارم با اونایی که دوسشون دارم زیر ماه بشینم و هیچی نگم...فقط ماهو نکاه کنم...و از بودن باهاشون لذت ببرم...و سر آهنگای موردعلاقمون دعوامون بشه?:)
دوست دارم لب ساحل بشینم و آفتابو حس کنم که در آغوشم میگیره:) صدای دریا رو بشنوم که مثل یه سازی میمونه که خدا داره مینوازتش...
اصلا دوست دارم پیاده روی کنم و صدای مزخرف ماشینارو بشنوم و ببینمشون چطور تند تند از کنارم میگذرن.
دوست دارم تو بغل او هام*(به نوشته های قبلیم مربوطه ) گریه کنم...
دوست دارم فرار کنم و اینجا نباشم...
دوست دارم وقتی به نوشته های قبلیم یا حتی این یکی نکاه میکنم حس نکنم احمقم...
آدما میگن من همیشه افسردم.. دوست دارم بفهمن اینه یه آدم بسی خسته ام:)
دوست دارم فرار کنم...بدوئم و بدوئم و بدوئم و یهو از بین آدما محو بشم....:)
آدما میگن من همیشه افسردم.. دوست دارم بفهمن اینه یه آدم بسی خسته ام:)
دوست دارم حس کنم که میشه آدما دوستم داشته باشن:)
دوست دارم پرواز کنم و برم رو ابرای صورتی غروب الان بشینم...ابرای نرم و پشمکی:)
دوست دارم برم...برم هر جایی، جز اینجا:)