شاهرخ ویسی
شاهرخ ویسی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

قوطی سوهان



شب یلدا طولانی نبود. زود آمد. رفت. من سر ساعت آمدم. سر ساعت نرفتم. میز صبحانه خالی بود. خالق جیغ سیگار می کشید. دختری رو به روی شب پر ستاره زیر سیگاری شده بود.

احساس گرسنگی و دلشوره داشتم. انگار مادرم حلوای پشت پای من را با نمک پخته بود. بوی قهوه، رنگ قلم را کشته بود. جعبه پیچ و مهره های دست پگاه، خالی بود . تله موش را مسلح کردم. نخ سوراخ سوزن را پاره کرد. حمام، آخرین جایی بود که بوی پگاه را می داد. مثل آهو از خودش بوی عجیبی و مست کننده ای به جا گذاشته بود.

کلید اتاق های ممنوعه به بند دوم شلوار پدرش آویزان است. مادرش دستمال های قرمز را با آب سرد می شست . پدرش دوست نداشت دستمال کتش کثیف شود عادت داشت بعد از توالت دستش را با پشت شلوار خشک کند.

قوطی سوهان پر از دکمه های رنگی بدون استفاده بود. اگر دکمه شلوار پدرش را برمی داشتم شلوار می افتاد. دوست نداشتم مرد پنجاه ساله را لخت لمس کنم.

قوطی الان اینجا نیست. پگاه همیشه رادیو گوش می داد. آن شب ویگن با تمام وجود فریاد زد مرا ببوس

سیگار از عمر من می کشید. بوی سیگار پگاه را دیوانه می کرد. مثل مار زخمی به خود می‌پیچید پیچ های تخت جیغ می کشیدن

پوزه بندش را باز کردم. نگاهم در لمس او گم شد. لبش لخت اما شاعرانه می لرزید. ذهن لباسهایش را پاره کرد. دوست نداشتم لباس تنش کنم. رو به روی شام آخرم نشستم. نان هنوز بوی خون مانده میدهد. پگاه عوض شده بود. عوضی نبود. خودش بود. خود مکعب حل نشده روبیک. شب از صدای جیر جیر کردن تخت خوابم نبرد. من کاری کردم که تختش جیرجیر نکند. راحت خوابید من هم خوابیدم یعنی همه خوابیدیم

شب اول مادرش داشت ظرف های رب و مربا را با آب داغ می پخت. سر سرنگ زیر بار مرفین کج بود. صدای مادرش شیطان را خمار می کرد.

دامن او با فلش قالبهای زرد و صورتی می رقصید.

انگار زیر دامن مادرش بذر سوسک کاشته بودند. با کوچکترین تکان یا صدا مشتی سوسک وسط حمام می بارد. عصای من اجاق خاموش آنها را روشن کرده بودم . داخل جیب کت پدرش یک تله موش مسلح بود با مشتی تیغ مخفی بود. نباید موشها از رب و مربایی که کپک زده بخورند. نباید از دری که خودش باز و بسته میشود بترسم. اتاق پگاه در دارد. قفل ندارد.

نرده های ذهن من در حساب نمی شود اما قفل خوبی دارد.

کنار سطل آشغال پگاه تله موشی هنوز مسلح است آن شب اتاقش کاغذ مچاله زیاد داشت. روی کبریت اتاقش نوشته بود بی خطر کبریت به کلمه آتشین برسد بین بنگ میشود دوتا. باید از خطر کردن نترسم پگاه از آتش سیگارهای پدرش روی بدنش زیاد داشت. من سیگارهایم را جایی خاموش کردم، که به عقل جن هم نمی رسد.

با میخ روی دیوار نوشته بود او من را دوست ندارد. دکتر خانواده ما چشمش مثل دکمه کتش سیاه نیست.

این دختر همه جا هست و نیست من را می گوید.

چشم مادر او سبز بود چشم پدرش آبی. اگه خوب یادم مانده باشد چشم باغبان عسلی بود چشم من روبروی پگاه دو رنگ موازی بود. که زنبورهای عسل را وحشی می کرد.

هنوز شب است. همیشه شب است. میدانم پشه های سبز با صدا پرواز می کنند پشه های سیاه در سکوت به صورتم مشت می کوبند. مادرش او را سفت می بست. من شل. با فشار آب سرد حمامش می داد.موهای خیس او فر خشک میشد. وان حمام دومین شکنجه گاه بود. در این تاریکی بیشتر در سیاه چاله افکارم سقوط می کنم . صد بار به او گفتم گل خون نمی خورد. مزه تند خمیردندان را دوست نداشت. دندان هایش خیلی تیز بود. انگشت اشاره پدرش کوچک شده بود. همیشه بعد از حمام پوزه بندش بوی خون سرد نعنایی میداد. پیچ و مهره دست و پایش را سفت می کردم. پگاه خط قرمز وحشت و گناه بود.

این آخرها پیچ های دست و پایش زنگ زده بود. نگاهش برق میزد. تنش گرم. اتاقش سرد بود. تله موش در وان حمام پروانه ای کشته است. مگر این تله موش های بی خطر نبودند . شاید به من هم شلیک مستقیم کنند. به او گفتم پروانه های داخل داستان هم دندان ندارند. پگاه می ترسید. به اتاق پگاه نمی روم. هیچ کسی آنجا نیست. داخل این خانه چهار تله موش مسلح گذاشتم اگر درست شلیک کنند می فهمم مادرش چرا دوست داشت موشها جاسوسی من را بکنند. چند بار رادیو کوپن 666 را قندوشکر اعلام کرد. خدا کارش را خوب بلد است. مادرش خون مانده را می پخت. من گیاه خوارم اما شب دوم هر چه خون پخته می خوردم بیشتر دوست داشتم بفهمم این خون از کجا می آید.

سیم و تسمه چرمی در گلوی مادرش گم شده است . هیچ دختر مهربانی مادرش را با فشار آب داغ حمام نمی دهد. آب داغ موهای سر مادرش را چیده بود.

نفهمیدم پکاه چرا چشم پدر و مادرش را داخل شیشه های رب انداخت ؟ پگاه نمیدانست که اول باید چشمها را شست بعد در آب شور انداخت. چیزی به بیداری جهان نمانده است. در این تاریکی بجز صدای ‌ پگاه سوگندنامه بقراط را میشنوم. از ساطور فرو رفته در سر پدرش تارهای زرد و قرمز کشدار عنکبوت تا زمین بافته می شود . دیشب سه بار دست پدرش را خشک کردم او با دست خیس دست نمی داد. هنوز شب است. اینجا همیشه شب است پیدا کردن این قوطی کار آسانی نیست.

از گوشه شلوار باغبان خون تا دسته بیل رفته بود گلی تشنه خونش بود. بیشرف به هیچ علف هرز و حشره ای رحم نمی کرد. گلی را در مسیر خونابه های حمام پگاه کاشته بود. وقتی گل را بیرون کشیدم از ریشه گل صدای ناله پگاه می آمد. پگاه هر وقت نقش گل می کشید خون از گوشه چشمش می بارید. پگاه به چشم سگ باغ هم دکمه دوخته است. هنوز شب است. کاش پگاه همه دکمه ها را مصرف نکند کت من دوتا دکمه سیاه داشت برای پدرش دوختم بدون دکمه شلوارم می افتند. به صف کوپن نرسم باز باید حلوا را با نمک درست کنم. هنوز شب است. خدا کار خودش را خوب بلد است.

آب سردشب یلداهنرشاهرخ ویسیفیلم
نویسنده، شاعر ، پژوهشگر ، کارگردان ، فیلمنامه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید