یک چند وجهی نامنظم
یک چند وجهی نامنظم
خواندن ۲ دقیقه·۲۱ روز پیش

احساسات بی دلیل

"گاهی وقت‌ها احساس می‌کنم که زندگی مثل یک گذرگاه بی‌پایان است، جایی که هیچ مقصدی در انتظار نیست و هیچ راهی برای بازگشت به گذشته وجود ندارد. هر لحظه بیشتر در خودم گم می‌شوم، انگار هیچ ارتباطی با این دنیا ندارم. مردم می‌آیند و می‌روند، ولی من در میان آن‌ها همیشه به‌نوعی غریب هستم. حتی در شلوغی‌ها هم احساس تنهایی می‌کنم. نگاه‌های دیگران برایم بی‌معنی شده، چون دیگر نمی‌توانم با کسی ارتباطی واقعی برقرار کنم. من در میان این همه زندگی زنده نیستم، تنها یک تصویر محو از خودم هستم که در دل شب گم می‌شود.

همه‌چیز تغییر کرده، حتی خودم. روزها به‌سرعت می‌گذرند و من فقط در کنارشان ایستاده‌ام، بدون اینکه هیچ چیزی از آن‌ها را لمس کنم. این روزها هیچ شور و شوقی در دل ندارم. به جایی رسیده‌ام که دیگر نمی‌توانم حتی برای لحظه‌ای از این تنهایی رهایی پیدا کنم. از همه چیز و همه‌کس دور شده‌ام، انگار که خودم را در یک خلا بی‌پایان حبس کرده‌ام. دنیا به‌نظر می‌رسد به‌سرعت در حال پیشرفت است، اما من فقط ایستاده‌ام و نظاره‌گر تغییرات هستم، بی‌آنکه سهمی از آن‌ها داشته باشم.

شب‌ها وقتی همه‌چیز آرام می‌شود و سکوت همه‌جا را می‌گیرد، تنها چیزی که می‌شنوم صدای خودم است. صدای فکری که هیچ‌وقت تمام نمی‌شود و همیشه درگیر سوالاتی است که هیچ‌گاه پاسخی برایشان ندارم. در دل این شب‌های تاریک، وقتی هیچ‌کس جز خودم نیست، نمی‌توانم از دست خودم فرار کنم. احساس می‌کنم که درونم گم شده‌ام، در این دنیای بی‌رحم که هیچ‌کس به‌دنبال من نیست. هیچ امیدی، هیچ رویایی، هیچ چیزی برای دست یافتن نیست. من در این مسیر بی‌انتها حرکت می‌کنم، بدون اینکه بدانم چرا و به کجا می‌روم.

تمام این زمان‌ها را با خودم می‌گذرانم، به یاد نمی‌آورم آخرین بار کی لبخند زدم یا چه زمانی احساس شادی کردم. همه‌چیز برایم محو شده، به‌جای زندگی کردن، فقط زنده‌ام. انگار در یک دنیای موازی زندگی می‌کنم که هیچ راهی برای فرار از آن نیست. در این جایی که هستم، هیچ‌چیز نمی‌تواند حالم را بهتر کند. انگار هیچ‌وقت نمی‌توانم به خودم برسم. هرچه بیشتر به دنبال آرامش می‌گردم، بیشتر از آن دور می‌شوم.


زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید