عشق.... واژه ای پر رمز و راز که همواره در تمام مراحل زندگیمان به گونه های مختلف آنرا تجربه میکنیم اما هیچوقت درون مایه ی آن را کشف نمیکنیم ، و درست نمیفهمیم که این عشق از کجا آمده ، به چه دلیلی بوجود آمده و چرا گاه اینقدر شعله ور میشه که حتی از کنترل ما خارج میشه و بسیاری موارد دیگر که گاه باعث میشه که آدمی بخاطر عشق به مرز جنون و دیوانگی برسه و این شاید در بسیاری از داستانها و زندگی های انسانها در طول تاریخ به نقطه عطفی بدل شود... در مورد عشق و داستان های عاشقانه ، کتابهای بسیاری نوشته شده که هر کدام به نوعی روح و ذهن ما را درگیر خود میکند و تا پایان با این داستانها ، که گاه بسیاری از آنها شباهت زیادی به زندگی خودمان دارند همراه میشویم...
یکی از کتابهای بسیار ارزشمند و عاشقانه ای که ، شاید بتوان آن را ، در جمع برترین کتابهای جهان هم قرار داد ، کتاب «عشق در زمان وبا» نوشته نویسنده معروف «گابریل گارسیا مارکز» هستش... این کتاب اون قدر زیباست که حتما باید خودتون یکبار اونو بخونید و مطمئن هستم که در پایان اون رو به بقیه هم پیشنهاد خواهید داد...
این کتاب از زبان یک راوی بیان میشه که تا انتها برایمان ناشناس هستش و قصه عشق جوانی به نام فلورنتینو به دختری به نام فرمینا رو برایمان بازگو میکند...
فلورنتینو که او را یک حرام زاده میخوانند ، در ده سالگی پدرش را از دست داده و با سختی و مشکلات فراوانی زندگی خود را گذرانده است ، تا جایی که حتی پول غذا هم نداشته ، اما شرایط برای او تغییر میکند و اون با رفتن سر کار ، موفق میشه که از پس زندگی خودش و مادرش به هر شکلی بر بیاد. در همین راستا و بواسطه شغلی که دارد از دختری به نام فرمینا که در یک خانواده سرمایه دار بزرگ شده است و مادرش را در کودکی از دست داده است و با پدرش زندگی میکرده ، خوشش میاد و شروع به نامه نگاری با او میکند. بعد از دو سال نامه نگاری و تحمل دوری از یکدیگر ، در نهایت این دو جوان عاشق ، موفق می شوند که همدیگر را ببینند اما این دیداری که پس از مدتها دوری شکل گرفته ، طبق خواسته آنها پیش نمیره و این شروع ماجراهای زیبا و عاشقانه ی این دو است...
در جایی از کتاب میخوانیم :
فلورنتینو آریثا بدون این که به خود رحم کند هر شب نامه مینوشت. نامهای پس از نامه دیگر در دود چراغ روغن نخل سوز در پستوی مغازه خرازی، و هر چه سعی میکرد نامههایش بیشتر به مجموعه اشعار شعرای مورد علاقهاش در کتابخانه ملی که در همان زمان به هشتاد جلد میرسیدند، شباهت پیدا کنند، نامهها طولانیتر و دیوانهوارتر میشدند. مادرش که در ابتدا در آن عذاب عشق تشویقش کرده بود، رفته رفته نگران سلامتی او میشد. وقتی از اتاق خواب صدای بانگ اولین خروسها را می شنید به طرف او فریاد میکشید: «داری عقلت را از دست میدهی، مغزت معیوب میشود، هیچ زنی در عالم وجود ندارد که لیاقت این همه عشق را داشته باشد.»
واقعا این کتاب پر است از اشارات و اتفاقات و فراز و نشیب های عاشقانه ای که خواننده را تا انتها مات و مبهوت و تشنه بیشتر و بیشتر خواندن و جلو رفتن میکند تا ببیند که سرانجام این عشق آتشین که هرگز با زن دیگری تقسیم نشد و همواره امن نگه داشته شد تا روزی به پای فرمینا بسوزد چه خواهد بود...؟؟!!
پیشنهاد میکنم اگر دنبال رمان های عاشقانه هستید و به این سبک کتابها علاقه دارید ، این شاهکار عاشقانه دنیا رو از دست ندید و یکباره دیگه مثل همیشه که لینک دریافت کتابها را براتون میزارم ، اینبار هم میتونید کتاب عشق در زمان وبا را از اینجا تهیه و مطالعه فرمایید...