رسیدیم سر خاک سپاری کسی که مدت ها بیمار بود . نزدیکانش گریه میکردند ..بر سر و سینه میزدند ... میشناختمش ...به علت بیماری دائم روی تخت در خانه اش بود...ولی چه کسی از این آدم ها یک بار پای دلتنگی اش نشسته بود ... چه کسی هر چند روز یک بار به او سر زده بود... متحیر به احوالات انسان ها ...چرا گریه میکردند؟ ...بعد مدت ها همه دور هم جمع شده بودند .دیر نبود ؟دور کسی که وقتی بود غریب بود .چرا گریه میکردند ؟ میدیدم که بعضی خانواده ها. مدت هاست با هم سر ناسازگاری دارند و سال هاست دور از هم.ولی مگر نمیدیدند آخرش چه میشود؟ مگر بالا سر عبرت بی مهری خودشان نبودند ؟ پس چرا دوباره درس نمیگرفتند ؟
برای کسی که تا وقتی بود غریب بود و وقتی رفت عزیز شد اشک می ریختند ...
ولی من این گریه ها را باور نخواهم کرد...
چرا گریه می کردند؟