اگر می توانستید در دنیایی دیگر زندگی کنید، چطور زندگی داشتید؟
شاید بیشتر از هزار بار به این سوال فکر کرده ام. تقریبا بعد از حل هر یک سوال فیزیک.
از وقتی یادم می آید همه چیز را دوست داشتم. ریاضی، شیمی، نقاشی، ادبیات، تاریخ و حتی در برهه ای از زمان دینی!
بنابراین انتخاب رشته برای من رسما با ده بیست سی چهل کردن انجام شد و تا به خودم آمدم، وسط کوهی از تست های فیزیک گم شدم.
پشیمان نیستم ولی... شاید اگر دست فلک بیشتر با من یار بود روح هنرپرستم را به اندک علاقه ام به ریاضی نمی فروختم.
در دنیایی دیگر، یا شاید در زندگی دیگرم، من یک هنرمند بودم. از آن هایی که همه جور هنر را تجربه کرده اند؛ نقاشی، موسیقی، سفال گری، مجسمه سازی، منبت کاری و... .
در این زندگی دختر خوشحال تری بودم. لباس هایم از آن تیپ های هنری و رنگی بود. حتما چندین بیت از اشعار مولوی را از بر بودم. شاید تا الان شاهنامه فردوسی را کامل خوانده بودم. شاید هم به جای این قلم ضعیف و ابتدایی، در نوشتن حرفی برای گفتن داشتم.
از همه مهم تر، احتمالا استرسی به نام کنکور هیچ وقت مغزم را متلاشی نمی کرد. هیچ وقت پرش پلک نمی گرفتم. تنگی نفس و تپش قلب را تجربه نمی کردم.
می دانم که تا به حال هرچه نوشته ام رنگ غم داشته، اما امروز واقعا دلم گرفته است...
چرا آن زندگی نصیب من نشد؟
من هنوز خوشبخت هستم ها! با تمام بی پولی، خاورمیانه ای بودن، مشکلات اجتماعی و سیاسی، عرف غلط جامعه، مشکلات خانوادگی و... باز خود را خوشبخت می دانم. هنوز هم ریاضی را دوست دارم و عاشق شیمی هستم. اما فقط گاهی دلم می رود برای زندگی که می توانستم داشته باشم، اگر کمی بی دغدغه تر بودم، اگر کمی به خودم مطمئن بودم، اگر کمی ، در حد چند کیلومتر دور تر به دنیا می آمدم.