With me
With me
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

ققنوس

پرنده ای که از آتش زاده شد

کمی شبیه من است که در آخرین نفس های آذر به دنیا آمدم، که با خلق و خوی آتشینم از کودکی همه را ذله کردم و حال، از آتش متنفرم.

درست است، جمله آخر یک شباهت نبود. یک تفاوت بزرگ بود.

حقیقت این است که من از آتش می ترسم. از خودش و همه امکاناتی که برای خراب کردن همه چیز دارد. در چشم من حتی ذغال کباب هم خانمان سوز است.

عجیب است که چطور زندگی می تواند طی یک لحظه آدمی را از خوشبختی به بدبختی یا عکس بدل کند.

همیشه رنج را مقدس و اندوه را عزیز می دانستم اما همواره حدود به خصوصی برایش قائل بودم. نزدیک به دو هفته از روز اول می گذرد. روز ها سنگین است و شب ها ، کوتاه. هرروز کمرم خم تر می شود و بغضم نزدیک تر. سخت است. از آن سختی هایی که می گذرد و واقعی نیست. که نباید نگرانش شد و همه روزی خاطره ای خوش می شود. اما باید جمله ای خطاب به خودِ سه ماه بعدم بگویم«تو حق نداری این روزها را خاطره ای خوش بشماری» این روز ها، روز های عذاب من است و از مقدسات است که عذاب آور بمانند. شاید حتی بهتر باشد هرسال در سالگرد این دو هفته عزاداری کنم و به عنوان عزاداری خودم را کل روز در اتاق حبس کرده، بدون گوشی و لپتاپ.تا یادم بماند سختی این روز ها را.

به طرز عجیبی انتظاراتم هرروز پایین تر می روند. یادم است دو سال پیش با خود برای دانشگاه رویا می بافتم. سال قبل برای داشتن شغل رویا می بافتم و امروز، دست هایم به قدری درد می کند که توانایی بافتن چیزی جز اراجیف ندارم! حالا فقط به خواب فکر می کنم. خوابی طولانی حدود 2 هفته. خطاب به تاریخ 3 تیر میگویم«هرچه در چنته داری رو کن و جلو بیا. دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. بیا و خیلی زود تمام شو. وقت ملاقات مهمی با تخت خواب و بالشتم دارم و باید سریعا به دیدار شان بروم»

بماند به یادگار از روزهای قبل از کنکور 1403

پ. ن: دلم برای مادرم، برادرم و خانه تنگ شده. دو هفته است که روزی یک ساعت دیدمشان و بس...


رویا می‌بافتمآتشکنکورققنوس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید