With me
With me
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

نفس

دوباره رفت...

نفسم دوباره رفت. مراقب را صدا زدم. با طمانینه سمتم آمد و من، بی نفس ورقه را به او تحویل دادم. دویدم بیرون. باران امروز و مه هوا تصویر حال من بود. این بار پنجمی ست که نفسم سر امتحان قطع می شود.فکر میکنم... نکند سر جلسه کنکور هم این چنین شود؟ درد دارد که تلاش کنی و نفست برود و نرسی.

این ها را گفتم که بگویم امتحان ما اینجاست... مهم است و سخت، اما بعضی وقت ها هرچه قدر هم که تلاش کرده باشی نفست می رود و تمام!

امتحان من تو بودی؟! اگر آره که پس من حتما دانش آموز تنبلی بودم؛ تو را ندیدم، نخواندم، درک نکردم. شاید تو همان مبحث سخت و غیر قابل فهم زندگی ام بودی که مجبورم در امتحان حذفت کنم. اما نه... من با حذف تو خودم را نیز حذف کردم از برگه دلم.

پس تو شاید همان نفس بودی. وقتی رفتی، نه منی ماند و نه امتحانی و نه تلاشی. بدون تو همه چیز و همه کس فراموش شد و من ماندم و جنب و جوش برای زندگی که نه، زنده ماندن.

باز هم می نویسم. برای خودم که سکوت پیر و خسته ام کرده، برای تو تا هرگز این را نخوانی و شاید برای منی دیگر، تا حواسش بیشتر به تو باشد.

نفسامتحان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید