With me
With me
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

22 بهمن

رویا دود شد

خنده خاکستر شد

خورشید پیر شد

ماه تاریک شد

ستاره مرد

رود خشکید

جوانه زرد شد

آسمان لرزید

زمین ویران شد

درخت خمید

گل پژمرده شد

سنگ بارید

باغبان رفت و ما

گل های پژمرده

از بعد رفتن او فقط سکوت کردیم

درختان میوه ندادند

بوته ها خار شدند

و ما، گل ها بی صدا گریستیم

بعد از باغبان، مردی آمد

با چهره ای مهربان و قلبی سنگین

می گفت سرمان بار اضافی ست روی سرمان

سرمان را زد

به درخت گفت ریشه ات جای زیادی گرفته

ریشه اش را زد

به بوته گفت برگ هایت را جمع کن

برگ هایش را زد

همه را فروخت...

باغبان اما،

با حسرت و اشک

از دور به ما می نگریست

ما هم سرمان را خود، می زدیم و در خاک پنهان میکردیم

درخت ریشه هایش را در هم گره میزد و جمع می کرد

بوته، برگ هایش را پشت خار هایش مخفی می کرد.

تا آن روز!

روزی که ما سرمان را به سمت مرد پرتاب کردیم

درخت با ریشه های در هم تنیده اش به او ضربه زد

و بوته برگ هایش را به سمت مرد نشانه گرفت

و مرد، با آتش به سمتمان آمد

سوزاند...

ما را سوزاند

درخت را سوزاند

بوته را سوزاند

و هیچ نماند جز خاکستری ز ما

از آن روز به بعد...

ما ساکت شدیم

خاکسترمان در هوا پخش شد و ما

هیچ نگفتیم

فقط از آن روز به بعد

در روزی سیه

در سالگرد آمدن مرد دل سنگ

در سالگرد رفتن باغبان

در سالگرد مرگ روحمان

در سالگرد سوختن عزیزانمان

شیون سر دادیم

سکوت پر صدایمان در آن روز

به نغمه ای بلند و کر کننده بدل می شود

هر سال...

22 بهمن


22 بهمن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید