مهرداد اکبری
مهرداد اکبری
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بدون عنوان!

خب الآن ده ماهه دارم تو این بیمارستان روز و شب هامو سپری میکنم روزهای اول سخت تر روزهای الان راحت تر، ولی خب خدمته دیگ همه حالته زوره.

شایدم اون زمان پذیرشش برام سخت تر بود و الان راحت تر در برابر همه چی سکوت میکنم و رد میشم

هر صبح ماشینو از تو پارکینگ در میارم و به جز شنبه ها که هم باید ماشین رو بشورم هم اب روغن شو چک کنم بقیه روزها همه مثل هم روتینن

تو کل روز هم هر بار از جلوی ارمان رد میشم بهم نگاه میکنه و از اینکه ی سره طلبکاره از ادما ، ازش کفری میشم

وقتایی هم هس که با عمو کهن و رحیمی میشینیم دو ساعت غیبت میکنیم و میخندیم :) مجموعا خوشحالم از اینکه داره زود میگذره و ناراحتم از اینکه چرا به همه کمک کردم و میکنم

البته جدیدا (یا جدیدن :) ) دارم حسابی رو خودم کار میکنم که کمک کردن رو تا جاییییییی که میشه محدودش کنم ایشالا که بشه

دلایلشم اینقد زیاده که مغزمو کامل پر کرده و تو نوشته جا نمیشه به نظرم

اما اینجا بهترین جایی که میتونم هر چی که به ذهنم میادو فارغ از اینکه قضاوت بشم یا هر چی بنویسم مرسی ویرگول،

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید