زندگی مثل یک آونگِ در حال نوسانه که بین بدترین و رضایت بخشترین شرایط، چرخ میخوره. اما حالِ واقعی این روزای من، آونگیه که توی قعرِ تلخی این زندگی گیر کرده. انگار جاذابهی زندگی روش بیتاثیره و اون نخ لعنتی که به این دنیا وصلش کرده هر لحظه ممکنه پاره بشه و اون گوگلهی آونگ مستقیم بره تو شقیقهی من. من تو این مدت فقط تظاهر کردم، تظاهر کردم حالم خوب شده اما اینطور نیست!
تو این نقطه از زندگیم، سیاهم، اونقدر سیاه که نمیدونم چجوری حتی میشه دوباره برگردم به روزای قبل یا حتی از این تاریکی مطلق برم تو روشنایی.
من همیشه آدم امیدواری بودم اما حالا تنها سلاحم گریه کردن شده.