هرروزصبح با تابش افتاب برروی پنجره اتاقم برمی خیزم صدایشان را می شنوم وقت قراراست.
هرروز صبح باهم وعده داریم درراکه باز میکنم خنکای نیز ی به داخل اتاق میدود بوی پاییز هم سرداست.
گلها سلامی هم اوا وسرخوشانه میدهند لطافتشان این روزها بیشتر شده یاس رازقی عطر خود را درهوا میپراکند وشامه ام را مینوازد. شاه پسند گلهای نارنجی وزردش را به رخ میکشد برگ بیدی درنوازش باد گیسوهایش میرقصند شمعدانی هنوز چرت میزند از خنکای شب هنوز کف ایوان سرد است وافتاب هر روز بی رمق تر میشود مخصوصا در اوایل صبح گلهای صورتی بگونیا با ان برگهای بنفش ست کرده اش انگار دیشب مهمانی داشته هنوز میخندد ومستانه میرقصد هر چه باشد او درلبه نرده ایوان افتاب بیشتری نصیبش میشود
همگی شاد و خوشحالند . ..