هرروزصبح با تابش افتاب برروی پنجره اتاقم برمی خیزم صدایشان را می شنوم وقت قراراست.
هرروز صبح باهم وعده داریم درراکه باز میکنم خنکای نیز ی به داخل اتاق میدود بوی پاییز هم سرداست.
گلها سلامی هم اوا وسرخوشانه میدهند لطافتشان این روزها بیشتر شده یاس رازقی عطر خود را درهوا میپراکند وشامه ام را مینوازد. شاه پسند گلهای نارنجی وزردش را به رخ میکشد برگ بیدی درنوازش باد گیسوهایش میرقصند شمعدانی هنوز چرت میزند از خنکای شب هنوز کف ایوان سرد است وافتاب هر روز بی رمق تر میشود مخصوصا در اوایل صبح گلهای صورتی بگونیا با ان برگهای بنفش ست کرده اش انگار دیشب مهمانی داشته هنوز میخندد ومستانه میرقصد هر چه باشد او درلبه نرده ایوان افتاب بیشتری نصیبش میشود
همگی شاد و خوشحالند . .
برگهای سبز که ازبهارتابه اکنون درزیر نور افتاب هر روز در زایش وبالندگی خوش میدرخشیدند وگاه زیر قدمهای مرغ خوش اوازی ویا چهچه بلبلی مست که لابه لای انها خودرا استتار میکرد چرت کوتاهی میزدند .درمیهمانی نور سبزی وگرما پروار شده بودند اکنون خورشید دورتر شده بود رمقی نداشت نوازش باد گاهی غزلی میخواند تا حواسشان را پرت کند اما خنک نسیم پاییز وافتاب بیرمق انها را پیر وچروکیده میکرد.گاه گاه وزش تند باد سعی میکرد انهارا رها کند اما مثل کودکی که دراغازین روز مهر نمیخواهد از مادر جدا شود وبه مدرسه بود ساقه ها را محکم میچسبند اما باد تند پاییزی چنارات را محکم درا غوش میکشد وتنه تنومند درخت ایستاده می رقصد ریشه های عمیقش درخاک نشان از پختگی و اوست ومیداند که باید تن به قضا بدهد او راضی است وپنجه در پنجه باد میرقصد والس زیبای جشن مهر ارام ودلنشین.نو
کوکب وداودی ومرواریدی های نارنجی نوبرانه های پاییزی اند .بهاری دراین جشن رنگ رنگ مهر مستتر است ..وه چه عاشقانه ...موسیقی دلکش طبیعت چه روح نواز است .برگها دراین چراغانی ارام ونیمه خواب و مست ورقصان وچرخان نرم نرم پایین میریزندو با ترانه لالایی باد به خوابی عمیق می روند .
واین کرنشی است که شکرانه سبزی وطراوت در بهار وتابستان به انها بخشیده شد ودرخت با اینکه به تک تک انها دل بسته ..ان ها را از بند خشکی میرهاند وخود را مهیای وداع میکند وتا اخر پاییز انهارا یکی یکی بدرقه می کند ..با انکه لحظه وداع سخت واندوهناک است وبعضی ها انقدر محکم او را دراغوش می کشند که گویی جدایی برایشان تحمل ناپذیر است .اما امید به بهار ورستاخیزی دوباره را در گوش برگهای نازک ولطیف زمزمه می کند.تند بادهای پاییز ی در میانه راه کار انهارا راحت میکند به یک باره در دل یکروز سرد انها را به غنود میخواند ودرختان نیز خودرا در اختیار باد وطوفان رها می سازند .برگها در بسترزمین اسودگی را به اغوش میکشند وخوب می خوابند زمین مادراست واغوشش ارام بخش ..واینک دراخر پاییز ان تنومند سترگ هر چه داشت به پای زمین ریخت وخودرا عریان ساخت خرقه سبز درید ودربستر سپید زمین می اساید تا برانگیختگی در بهار موعود ....این است وارستگی و عشق ..تسلیم ورضا ..ودر اخر فناوغرق درامید به بقا .