لطفا هیچ وقت کسی رو که بیماری قلبی داره استرسی و عصبی نکنید..
امروز سر آمادگی دفاعی به فنا رفتم..
داوطلبی بعد کلی زور معلم رفتیم برای پرسش..داشتم رسما میمردم از استرس و دستام میلرزید و قلبمم که ماشالا دردش و ضربانش..بعد برای سوالی که جوابش رو درست دادم اما با تاخیر اومده گذاشته 19..لااقل 19/5 میذاشت!
مسئله اصلی اینجاست که چرا یهو چشمام پر شد؟!نمیدونمممم
آره و این مسئله خیلی رو مخم رژه میره..خوشبختانه تا نشستم رو صندلی اومدن صدام کردن و زودتر مدرسه رو ترک کردم..و گرنه تو کلاس سکته میکردم با اون حجم از فشاری که روم بود..از شدت درد قلبم حتی نمیتونستم بشینم چه برسه به اینکه غذا کوفت کنم..
و خب..تمومش کردم..برای بار دوم خوندمش و تموم شد..
-چی شده تیله عسلی؟..نکنه باز هم چشمای مشکی و موهای پر کلاغیم دلت رو لرزونده؟:)
اشکم تموم شده انقدری که برای سکانسای آخرش عر زدم!
شاید بی ربط باشه ولی دلم برف میخواد..به جای بارون و پاییز..دلم زمستون و برفش رو میخواد..
میخوام امشب آرزو کنم همه خوشحال بخوابن..به دور از هر استرس و غم و صد البته مرور خاطره ای:)
"من حالم خوب بود. تا اینکه صدات تو گوشم پیچید، خندههات یادم اومد. لحنی که تیکه کلامات رو که هنوزم ازشون استفاده میکنم رو میگفتی، چال روی گونهات که وقتی می خندیدی زود دستمرو میزاشتم رو گونهات که حسش کنم، بوی شیرینی که همیشه تو بینیم می پیچید، هنوزم وقتی تو خیابون راه میرم یاد لبخندات میفتم. تو، رنج شیرینی بودی که به قلبم نشستی. کاش نمیرفتی."
تاریکی به کام~