.
رک بگویم از همہ رنجیدهام،
از غریب و آشنا تࢪسیدهام!
با مرام و معرفت بیگانہاند،
من بہ هر ساز؎ کہ شد رقصیدهام!
در زمستان سکوتم باࢪها،
با نگاه سرࢪدتان لرزیدهام.
رد پا؎ مهربانۍ نیست، نیست!
من تمام کوچه را گردیدهام.
سالها از بس کہ خوش بین بودهام،
هر کلاغۍ را کبوتر دیدهام!
وزن احساس شما ࢪا بارها،
با ترازو؎ خودم سنجیدهام.
بۍخیال سرد؎ آغوشها؛
من بہ آغوش خودم چسبیدهام!
من شما را باࢪها و باࢪها...
لا بہ لای هر دعا بخشیدهام!
مقصد من نا کجا؎ قصههاست،
از تمام جادهها پرسیدهام.
مۍروم باواژهها سر مۍکنم،
دامن از خاک شما بࢪ چیدهام.
من تمام گریہهایم را شبۍ؛
لا بہ لا؎ واژهها خندیدهام!