پریروز با یکی از مسئولان جهاد تبیین در مدارس صحبت کردم. امروز یکی دیگه از مسئولان ازم در مورد اون جلسه پرسید. پاسخم بهش این بود:
در مورد چیزهای مختلف صحبت کردیم. بهم گفتند که روزهای اول هفته به اونجا سر خواهد زد.
اما محتوی بحث چندان رضایتبخش نیست. آقای تدینی هنوز خیال میکنند با یه بچه تازهکار طرفند و مدام به من میگن که فلان کتابهای تاریخی رو بخونم. من بهشون گفتم نیازی به اون کتابها ندارم. میدونید چرا؟ چون من قراره به شبهات پاسخ بدم و شبهات رو از حفظم و پاسخشون هم میدونم. من در حدی که لازمه از تاریخ اطلاع دارم.
اما ازشون خواستم وارد مدارس بشم و ایشون مخالفت کردند. بهم گفتند فعلا بهتره یه اردوی راهیان نور برم. اردوی راهیان نور بعدی شما کیه؟ یعنی سوالم اینه که تا کی باید صبر کنم تا اون آقا به من اجازه بدن با بچهها طرف بشم؟ از اون مهمتر، در اردوی راهیان نور چه نوع بچههایی میان؟ اون بچههایی که درگیر سکس و مواد مخدر و مشروبات الکی شدند، اردوی راهیان نور میان؟
من دنبال این بچههام. دنبال اینم که وارد خانوادههای این بچهها بشم. شما دقیقا با این بچهها چه کار میکنید؟ برنامهای براشون دارید؟ بعید میدونم برنامه داشته باشید.
آقای ...، من یه بچه تازهکار نیستم. مطمئن باشید خیلی بیشتر از آقای ... علم و تجربه دارم.
پس درخواستم اینه که: یه جمع تشکیل بدیم و برای اینها برنامه بریزیم. میشه؟ یا باید کتابخونه تمیز کنم؟
بعد رفتم سراغ جانشین فرمانده و همین صحبتهای بالا رو بهش منتقل کردم و این رو اضافه کردم:
آقای ...، وضعیت امروز نتیجه کار امثال آقای ... و ... و ... و اینهاست. اینها مسئول امور تربیتی و عقیدتی بودند. اینها مسئول کار با بچهها بودند. و نتیجهاش شده این.
اینها هنوز خیال میکنند بیشتر از من میدونن. هنوز خیال میکنند هیچ اشتباهی نداشتند و هر تقصیری هست از دیگرانه. و تا الان به من هم اجازه ندادند کار کنم. و تا جایی که بتونن از گفتگو با من طفره میرن. آقای ... که مدام کار دارند و نیستند. هر وقت هم هستند یه کاری دارند و فرصت نمیکنند صحبت کنند.
و من اگه چیزی بهشون بگم، به احتمال بسیار زیاد، دلخور میشن و باهام لج میکنند. همیشه همین بوده. هر جا رفتم، با من همین برخورد شده.
حالا سوال اینه:
من عجله دارم یا بقیه بسیار کندند؟