قبل شروع: چند وقت پیش یه دوست یه دانشجوی فیزیک بهم معرفی کرد و من هم رفتم تا باهاش در مورد مسائل مختلف فیزیک بحث کنم. در مورد همه چیز بحث کردم. از فوتون گرفته تا الکترون تا بیگ بنگ تا تابش پس زمینهای تا انبساط عالم و ماهیت نور و فضا و ... فرض کنید با یه متن کلاسیک افلاطونی مواجهید. میخوام به سبک افلاطون یه متن جدلی در مورد علم فیزیک بنویسم. من در این بحث از منظر کلامی که خودم با حفظ و رفع هگل و قرآن به دست آوردم (یعنی یه فیزیک مبتنی بر غایت) وارد جدل با یه فیزیکدان مادهگرا شدم.
من دیگه سلام و احوالپرسیهاش رو نمیارم. دقیقتر بگم، مثل افلاطون صحنهپردازی نمیکنم. حوصله ندارم. خودتون با تخیل خودتون بسازید.
متن طولانیه. سر حوصله بخونید.
من:
«بیا اول در مورد این فکر کنیم که فوتون چی هست؟
یه ذره کوانتومی که مثل سایر ذرات کوانتومی خواص دوگانه موج-ذره از خودش نشون میده
کارش چیه؟
انتقال انرژی امواج الکترومغناطیس
جرم و اندازهاش چیه؟
غیر قابل اندازه گیری
این اطلاعات در مورد فوتون درسته؟
میخوام قدم به قدم بریم جلو.
جرم و اندازهاش غیر قابل اندازهگیریه، چون باید در خلا با سرعت نور حرکت کنه.»
فیزیکدان مادهگرا:
«درست است
درست است
طبق مدل استاندارد، جرم حالت سکون یا rest mass ندارد چرا که همواره با سرعت نور حرکت میکند. اما انرژی و مومنتوم دارد. همچنین طبق مدل استاندارد، به عنوان ذرهی نقطهای شناخته میشود و فرض میشود که حجم آن صفر است.»
من:
«خب سوال اینه:
چه نیازی بهش داریم؟
من میتونم بدون استفاده از فوتون نحوه حرکت امواج الکترومغناطیسی رو تبیین کنم
با استفاده از خود فضا
در واقع، در مدل انیشتین سه چیز داریم: ذره، فضا و انرژی.
اما من میخوام یه مدل ارائه بدم که توش دو چیز داریم: فضا و انرژی.
تازه حتی میشه خود انرژی رو به حرکت فضا تقلیل داد
بذارید بیشتر توضیح بدم
من معتقدم فضا مادهالمواد عالمه.
به قول ارسطو هیولا
چیزی که بالقوه همه چیزه
جرم از خود فضا پدید میاد.
حتی خاصیت موجی ذرهای که در سطح کوانتوم مشاهده میکنیم، ریشه در خود فضا داره
فضا خودش موج ذره است
در واقع خاصیت موجی ذرهای اجرام کوانتومی ریشه در خود فضا داره
برای درک این مساله باید بریم سراغ هندسه
در هندسه نقطه داریم و خط و سطح و حجم
فضا یه حجم نامتناهیه که از بینهایت نقطه تشکیل شده.
وقتی میگم نقطه، دقیقا یه چیز بدون بعده
انرژی امواج الکترومغناطیس، از طریق خود این ذرات فضا منتقل میشه.
چطور؟
یه سطح آب رو در نظر بگیرید که صافه.
اگه به یه نقطه از این سطح، ضربه بزنیم، موج شروع میشه.
موج چیه؟
بالا و پایین رفتن مولکلولهای آب در سر جای خودشون.
چرا این اتفاق میفته؟
چون بین این مولکلولها یه نوع جاذبه هست.
در واقع وقتی مولکلول الف در نقطه الف، بخاطر انرژی ضریه ما بالا میره، مولکلول کنار خودش هم با خودش میکشه
این درسته؟
اگه این تصویر درسته، باید بگم فضا هم همینه
بین نقاط فضا جاذبه هست.
جسمی که تابش الکترومغناطیس داره، در اصل داره نقاط فضای اطراف خودش رو سر جای خودشون بالا و پایین میکنه.
و هر نقطه نقطه کنار خودش رو به حرکت وامیداره و این ادامه پیدا میکنه.
تا اینجا نظرتون چیه؟
اگه منطقی به نظر میرسه، بریم سراغ اینکه نیروهای دفع و جذب چطور درون خود فضا جای دارند.»
اینجا جواب نداد و من مجددا حرف زدم:
«احتمالا با اشکال فرکتال آشنایید [اگه با اشکال فرکتال آشنا نیستید به این پست نگاه کنید یا اصلا در گوگل جستجو کنید)
از نظر من فضا همچین چیزیه.
علت انبساط عالم، یه انفجار اولیه نیست.
انبساط ویژگی خود فضا است.
هر نقطه فضا دقیقا به همین صورت در حال بزرگ شدنه.
دقیقتر بگم:
هر دو نقطه از فضا که در کنار هم قرار داشته باشند، به دلیل نیروی دفعی که درون خود فضا هست، از هم فاصله میگیرند و جای این فاصله رو خود فضا پر میکنه.
میشه اینجوری هم گفت:
هر نقطه از فضا به صورت کروی در حال بزرگشدنه و همین انبساط باعث دور شدن نقاط فضا از هم میشه.
البته این مال جاییه که جاذبه ضعیف باشه.
وقتی پای جرم میاد وسط، نیروی جذب بر دفع غلبه میکنه
اینها براتون قابل درکه؟
برای اینکه انبساط فضا رو بهتر درک کنید، میتونم با خاصیت موجی فضا هم تبیینش کنم.
یه منبع نور رو در نظر بگیرید که در نقطه الف قرار داره و فقط در یه لحظه از خودش نور ساطع میکنه و تمام میشه. این نور به صورت کروی در تمام جهات فضا منتشر میشه.
حالا بیایید فرض کنیم در لحظه t این نور سطح یه کره به شعاع r رو پوشش میده. در لحظه بعد، نور در یه کره بزرگتر قرار داره.
چرا سطحی که نور پوشش میده، هر لحظه بزرگتر میشه؟
بخاطر اینکه نور هم خاصیت انبساطی داره.
نور هر لحظه داره از خودش دور میشه. نور هر لحظه خودش رو دفع میکنه.
فضا هم یه موجه که به همین صورت هر لحظه داره از خودش دور میشه.
موفق شدم چیزی رو که در ذهنم میبینم، منتقل کنم؟»
فیزیکدان مادهگرا:
«بله متوجه شدم و تحلیل خیلی خوب و جالبیست. احتمالا افراد دیگری هم بعد از اینکه نسبیت عام را فهمیدند، دست به چنین تفسیری زده اند. شما اگر میخواهید آن را اثبات کنید، دو مسیر پیش رو دارید، اینکه به کمک ریاضیات، روابط آن را به دست آوردید و دیگر اینکه آزمایشاتی طراحی کنید که این موضوع را نشان دهد.»
من:
«ممنون بابت راهنمایی
فعلا باید در مورد جرم فکر کنم
شما وقتش رو داری چند تا سوال بپرسم؟
اما یه سوال: دقیقا چه معادلاتی؟
معادلات اینکه اثبات کنه فوتون وجود نداره؟
بعد از این کار، میرم سراغ معادلات ریاضیاتی به طور خاص، انیشتین.
شما راهنمایی ندارید؟
از کجا شروع کنم به خوندن؟»
فیزیکدان مادهگرا:
«من به شما پیشنهاد میکنم با توجه به اینکه قصد دارید در نظریهتان از هندسه استفاده زیادی بکنید، ابتدا کورسهایی در هندسهی ریمانی بگذرانید.
معادلاتی که بتوانید به کمک آن، همه چیز از جمله جرم را به شکل خمیدگی فضا-زمان تفسیر کنید.
به همین خاطر بایستی تسلط خوبی به هندسهی ریمانی داشته باشید»
من:
«این رو قبول دارم
حتی باید برم سراغ توپولوژی
معتقدم اجرام با توجه به خواصی که دارند، میتونن همزمان توپولوژیهای مختلفی بر روی فضای اطراف خودشون ایجاد کنند.
اما این کارها کار من نیست
کار یه فیزیکدانه
من کارم فلسفه است
فلسفه فیزیک کار میکنم.
مفاهیم رو عوض میکنم
باید یه فیزیکدان پیدا کنم که عین خودم اینقدر دیوونه باشه که بخواد یه سری چیزها رو عوض کنه
و درستش هم همینه
یه نفر به تنهایی نمیتونه هیچ کاری بکنه
قبول داری؟
برای همین دنبال یه فیزیکدان همسو میگردم
نظریات نسبیت و کوانتوم حاصل کار یه جامعه بود
افراد مختلف همزمان در مورد مسائل مختلف کار میکردند و هم رو کامل میکردند
فعلا به این اکتفا میکنم که اصول فیزیک رو به دست بدم.
تا ببینم بعدا چی پیش میاد.
شاید بالاخره یه دیوونه پیدا کردم
یه نکته هم اضافه کنم
این کارها به نظر میرسه همین الان هم داره صورت میگیره.
فکر نمیکنم لازم باشه من فرمولهای جدیدی بیارم
یه ایده دارم نمیدونم چقدر منطقیه و اینکه اصلا قبلا همچین چیزی مطرح شده یا نه.
در مورد الکترونه.
میدونیم پروتون بنیادین نیست.
اما بیا فرض کنیم به هر دلیلی به پروتون تشکیل شده.
این پروتون یه خاصیتی داره (این خاصیت هم مسلما برمیگرده به یه سری کمیتها) که باعث میشه فضای اطرافش رو به حرکت در بیاره.
تمام ذرات فضا رو به دور خودش به حرکت درمیاره.
دور خودش یه کره درست میکنه که از چرخش منظم ذرات فضا تشکیل میشه.
اما خود این فضای کروی تبدیل میشه به یه ذره مستقل. برای خودش میشه. طوری میشه که میتونه از پروتون جدا بشه و مستقلا برای خودش وجود داشته باشه.
میای یه کم در مورد این حرف بزنیم؟
سوالم رو اینجوری میپرسم:
اگه یه هیدروژن الکترونش رو از دست بده، چی میشه؟»
فیزیکدان مادهگرا:
«این مواردی که گفتید بعد از نسبیت عام اینشتین، احتمالا به ذهن خیلی افراد رسیده است. من هم قبلا به این فکر کرده بودم که شاید بتوان همهی نیروها را به صورت خمیدگی در فضا و زمان تفسیر کرد، مثلا اینکه ما وقتی به جسمی نیرو وارد میکنیم، فضا را خمیده میکنیم و آن جسم، در فضایی با خمیدگی کم، شتاب میگیرد. اما مساله همین است که چه کسی آزمایشی طراحی میکند که درستی آن را نشان دهد. حتی اگر نمیتوانید فرمولهای ریاضی مربوط به آن را به دست آورید یا امکانات آزمایشگاهی برای انجام آزمایشات ندارید، باید بتوانید آزمایشهای ذهنی طراحی کنید یا اینکه براساس نظریهتان پیشبینیهایی داشته باشید.
به یک پروتون تبدیل میشود.»
من:
«شدن که میشه.
اما به نظرم به اطلاعات دقیقی در مورد ذرات بنیادین نیازه
با توجه به اینکه پروتون از ذرات ریزتر تشکیل میشه اما الکترون بسیطه، به نظرت منطقیه اگه فرض بگیریم الکترون چیزیه که تنها پس از پدید آمدن پروتون پدید میاد؟
به طور کلی یه ایده هست که هر چیزی غیر خودش رو پدید میاره.
همه چیز رو باید بر اساس تضاد بین نیروهای مختلف درک کرد.
چیزی که حقیقت داره، خود تضاده.
تضاد هم نوعی ارتباطه.
برای همین همیشه حداقل به دو طرف نیاز داره.
مثبت و منفی.
یعنی الکترون احتمالا چیزیه که فقط بعد از تشکیل پروتون و در ارتباط پروتون و فضای اطرافش پدید میاد
و ممنون میشم نظرت رو بیپرده در مورد این متن بگی»
فیزیکدان مادهگرا:
«سوال خیلی جالبی پرسیدید و مقالهی جالبی هم نوشتهاید
این سوال که این نقاط چطور به یکدیگر متصل هستند
شاید تفسیر همهی نیروها به کمک خمیدگی فضا و زمان، در پاسخ به همین سوال نهفته باشد
به نظرم باید روی پاسخ به همین سوال تمرکز کنیم.»
من:
«به نظرم ما نیاز داریم نگاهمون رو به فضا در مقام یک کل عوض کنیم
فضا رو باید به چشم سادهترین صورت حیات ببینیم
یه باکتری رو نگاه کن
دو تا مشخصه داره:
خودش رو بازتولید میکنه.
حساسه.
انبساط رو میشه به عنوان بازتولید فضا در نظر گرفت و جاذبه رو به عنوان حساسیتش
و زمان بر اثر حرکات فضا پدید میاد.
زمان چیزی نیست به جز همین جنب و جوش ذاتی فضا
به احتمال زیاد، جامعه علمی با این نگاه جاندارانگارانه مخالفت میکنه. قبول داری؟
اگه این درست باشه، نیروی گرانش نیروی اصلیه.
البته درست نگاه کنیم، نیروی جذب و دفعی که در خود فضا هست، پایه بقیه نیروها است.
بقیه باید صورتی از این دو نیرو باشند.
نیروی الکترو مغناطیس رو نگاه کن
به بار الکتریکی مربوط میشه
اما بار چیه؟
چطور پدید میاد؟
البته سوال اصلی اینه:
اولین ذرات چیا هستند؟
و چی این ذرات رو از هم متمایز میکنه؟
اگه فرض کنیم کوارک اولین ذره است، چه چیزی باعث میشه 6 تا کوارک مختلف داشته باشیم؟»
اینجا فیزیکدان مادهگرا یه چیزهایی گفت که متاسفانه یه بخشش از دست رفته. اما اگه به جواب من نگاه کنید، مشخص میشه مسالهاش چی بوده.
فیزیکدان مادهگرا:
«من فکر میکنم این نگاه تاثیرگرفته از یک دید الهایاتی هست»
من:
«مسأله فقط الهیات نیست.
در مورد بخش دوم حرفت:
امیدوارم از سر تعصب این حرف رو نزنی.
اوکی. اصلا بیا بحث وحدت و کثرت و اینکه جاذبه از آیات الهیه، صرفنظر کنیم. من اصراری ندارم قبول کنی خدایی هست یا نه.
اما روی دو تا چیز اصرار دارم.
اول، نیروی جاذبه یه میله که درون خود فضا مستتره.
دوم، رفتار فضا رو تنها در صورتی میشه به درستی درک کرد که به چشم یه موجود زنده بهش نگاه کنیم.
ادعای دوم، یعنی بازگشت به گذشته. یعنی گذر از نگاه مکانیکی به عالم و بازگشت به نگاه جاندارانگار قدما.
وقتی از انقلاب علمی حرف میزنم، دارم از این تغییر پارادایمی حرف میزنم.
اصلا بحث خداش رو ول کن. مهم نیست خدایی هست یا نه.
اما ما برای درک طبیعت نیاز داریم به طبیعت به چشم یه موجود زنده نگاه کنیم.
این پارادایم مجددا باید حاکم بشه.
نظرت در مورد این چیه؟
امیدوارم بدون تعصب جواب بدی.
این رو حتما جواب بده. جواب الانت مشخص میکنه به بحث ادامه بدیم یا نه.
اگه مشکلی با این نداری، به نظرم بد نیست یه بحث در مورد ایدههای فایرابند در زمینه کار علمی داشته باشیم.
چون فایرابند اون کسیه که به شدت درست میگه.
ضد روش رو خوندی؟»
فیزیکدان مادهگرا:
«من هم آنقدر مطالعه داشتهام که این موضوع را نپذیرم.
پدیدههای طبیعی براساس آمار و احتمال حرکت میکند. به عنوان مثال، افزایش آنتروپی به این علت است که تعداد حالات بینظمی از تعداد حالات منظم بسیار بیشتر است پس احتمال بینظمی از نظم بیشتر بوده و به همین علت، آنتروپی همواره در حال افزایش است. اینجا اصلا نیازی به نگاه موجودیت زنده به طبیعت نداریم.
مساله دقیقا همین است که چرا باید آن را موجودی زنده در نظر بگیریم. اصلا تعریف شما از موجود زنده چیست؟»
من:
«خب کافی نبوده.
یه نگاه به این بنداز. دارم توضیح میدم چرا اینها یه چیزاند. اگه ابهامی بود، در موردش بیشتر صحبت کنیم:
پس چرا از همون اول نظم پدید اومد؟
این هم سوالیه
بیا در مورد خود فضا فکر کنیم.
تو میتونی با فرض اینکه فضا یه دستگاه مکانیکیه، جاذبه رو به نحوی معقول تبیین کنی؟
اما میدونی تفاوت یه دستگاه مکانیکی با موجود زنده چیه؟
مهمترین تفاوت اینه که دومی، خودش از درون خودش یه هدف داره. اما اولی از بیرون بهش هدف داده میشه.
یه ماشین انسانساز خودش هدف نداره. ساعت هدف نداره. اما یه باکتری هدف داره.
یعنی تو میتونی حرکات ساعت رو تنها بر اساس علتهای مادی تبیین کنی. عقربه چرا میچرخه؟ چون چرخ دندههای پشتش بهش نیرو وارد میکنند.
اما باکتری چرا حرکت میکنه؟ چون میخواد زنده بمونه. یه هدف داره. میل به حفظ بقا یا به قول داوکینز: ژن خودخواه.
در مورد جاذبه هم باید همین رو بگیم:
فضا خم میشه. مسلما جرم در این خم شدن نقش داره. پس جرم علت مادیه. اما تنها علتش نیست.
فضا اگه درون خودش فاقد میل بود، هیچوقت خم نمیشد. و این علت غاییه.
البته حرفم این نیست که فضا آگاهانه هدف داره.
همونجوری که باکتری تحت تاثیر یه میل ناخودآگاهه، فضا هم واجد یه میل ناخودآگاه برای حفظ همبستگی خودشه.
در مورد فایرابند، فعلا بذار ببینیم بر سر این مسائل به تفاهم میرسیم یا نه.
اگه تفاهم حاصل شد و خواستیم ادامه بدیم، بریم سراغ ضد روش»
فیزیکدان مادهگرا:
«شما در مقالهتان مبنا را بر این گذاشتهاید که منظور دین از خدا، همان واجبالوجودی است که فلاسفه میگویند، در حالیکه فلاسفهی مسلمان بعدا و با گرفتن این مفاهیم از یونان باستان، آن را وارد دین اسلام کردهاند.
ما دانشی در مورد قبل از بیگبنگ نداریم و به علت سینگولاریتهی ابتدای جهان نمیتوانیم داشته باشیم. پس نمیتوانیم بگوییم چرا اول منظم بود.
اگر اینطور باشد، بایستی در بعضی نقاط اشتباه کند و ما آن اشتباه را بیابیم. آیا جایی در فضا این خطا از غرض را دیدهایم؟ اینکه یک جا قوانین فیزیک برای لحظاتی نقض شود و دوباره به حالت عادی بازگردد.»
من:
«مساله همینه.
در فرهنگ و عرف ایرانی یه تصور اشتباهی از خدا وجود داره.
این درحالیه که در متون مهم اسلامی (متون الهیاتی و کلامی) چیزی که در مورد خدا میگن، کاملا هماهنگ با همون واجبالوجود فلاسفه است.
و این واجب الوجود یا خدایی که فلاسفه یونانی ازش حرف میزنند، تضادی با اللهی که قران ازش حرف میزنه، نداره
چرا همچین چیزی میگی؟
مساله اینه که بیگ بنگ چقدر درسته؟
یه نکته رو در نظر داشته باش.
اصلا ایده بیگ بنگ مطرح شد، چون فیزیکدانان به دنبال یه علت مادی خارجی برای انبساط فضا بودند.
یه انرژی اولیه که باعث انبساط فضا شده.
اما یه سوال: اگه جاذبه درون خود فضا است، چرا انبساط فضا هم درون خودش نباشه؟
ما میتونیم یه میل یا نیروی درونی دیگه تعریف کنیم به نام نیروی دفع.
دارم از نظریه حالت پایدار حرف میزنم
البته شاید بگی شواهد به نفع بیگ بنگه.
اما یادت باشه زمین مرکزی دو هزار سال پابرجا بود و وقتی افرادی مثل کوپرنیک و گالیله خورشیدمرکزی رو مطرح کردند، شواهد بیشتر به نفع زمین مرکزی بود.
با تلاش و مداومت معتقدان به خورشید مرکزی بود که این نظریه جایگزین قبلی شد.
میخوام بگم مطمئن باش اینکه بیگ بنگ فراگیر شد، به خاطر شواهد تجربی نیست.
بیشتر به دلیل نگاه مکانیکی فیزیکدانانه. بیگ بنگ به این دلیل فراگیر شد که امروزه، نگاه مکانیکی به عالم بیشتر خریدار داره
به خاطر همین نگاهه که کسی تا الان حدس نزده که نیروی جذب ممکنه درون خود فضا مستتر باشه.
حالا بذار اینجوری بگم:
من میتونم از خود فضا و دو نیروی جذب و دفع و البته اصل عدم قطعیت، یه فیزیک جدید پایهگذاری کنم.
تمام اجرام رو میشه از خود فضا بیرون کشید.
اگه بخوام در مورد پیدایش کیهان صحبت کنم، همچین چیزی میشه:
خود فضا چیزیه که ابدی و ازلیه
فضا هم چیزی نیست به جز دو نیروی جذب و دفع
در نبود ماده، نیروی دفع غالبه. برای همین کهکشانها از هم دور میشن. اشکال فراکتال رو به یاد بیار
ماده یا جرم هم چیزی نیست به جز فضایی که بر اثر غلبه نیروی جذب به دور خودش میچرخه.
جرم یا ماده نه تنها خودش فضاییه که بر اثر غلبه جذب پدید میاد، بلکه کاری میکنه که در فضای اطراف خودش هم نیروی جذب غلبه کنه
اما یه سوال پیش میاد.
اگه اول فقط فضا بوده و در خود فضا نیروی دفع غالبه، پس اولین ماده چطور پدید اومده؟
اینجاست که اصل عدم قطعیت نقش مهمی بازی میکنه
توضیحش مفصله. اگه بخوای میتونم برات بگم.»
فیزیکدان مادهگرا:
«بله حتما ادامهاش را بگویید.
در مورد بیگ بنگ، شواهد تجربی زیادی این را نشان میدهد. و البته بیگ بنگ با تفسیری که ارائه میدهید تناقضی ندارد.
اما اینکه جاذبه و دافعه در خود فضاست منظور چیست؟ آیا قصد دارید مثل نیوتن که میگفت جاذبه ناشی از عشق ذرات به یکدیگر است آن را تفسیر کنید؟ دقیقا منظورتان از نگاه غیرمکانیکی چیست؟
شاید اگر این سوال را پاسخ دهید بتوانید زیست شناسی را به فیزیک متصل کنید و حلقهی مفقودهی پیدایش حیات را توضیح دهید
اینکه چطور مولکولهای آلی توانستهاند از جایی شروع به تکرار و همانندسازی کنند»
من:
«این رو میگم. اما الان یکم ذهنم درگیر مسائل دیگه است. اجازه بده باید یه مطلب بنویسم در مورد فرگشت. ذهنم از اون خلاص بشه، در مورد این برات میگم.
یه نظریه در مورد منشا حیات دارم.
میخوای یه نکاه بهش بنداز. بیشتر میتونیم در موردش حرف بزنیم و ارتباطش بدیم به فیزیک.
موج چیه؟
اصلا نور چیه؟
نور چرا حرکت میکنه؟
به حرکت نور اینجوری نگاه کن.
یه منبع نور که به همه طرف نور میده.
این نور چطور در فضا منتشر و پخش میشه؟
نور هر چقدر جلوتر بره، باید فضای بیشتری رو پوشش بده. این به این معنیه که نور داره از خودش دور میشه. نور حرکت میکنه چون میخواد از خودش فاصله بگیره. نور دفع خودشه.
میخوام بگم دو تا نیرو داریم که در تمام ارکان طبیعت خودش رو نشون میده: جذب و دفع. این نیرو نوعی میله. همون چیزی که در موجودات زنده بهش میگیم میل، در طبیعت به صورت نیرو خودش رو نشون میده.
در هر سطحی هم به یه شکل.
در سطح موجودات غیر زنده مثل فضا و یا نور به صورت یه میل یا نیروی طبیعی.
اما وقتی به سطح موجودات زنده میرسه و به خصوص به انسان، این میل و نیرو از خودش آگاه میشه.
ما واجد یه اراده هستیم و خودمون هم میدونیم که اراده داریم.
با فلسفه هگل یا شوپنهاور یا نیچه چقدر آشنایی؟
البته نیچه و شوپنهاور پرت و پلان.
اما این سه فیلسوف کل عالم رو مظهر یه نوع اراده میدونن.
در واقع، معتقدند اصل قانون و منطق حاکم بر عالم (که ادیان بهش میگن خدا) از جنس اراده است.
یه اراده است که در تمام سطوح طبیعت مادی خودش رو بروز میده.
در انسان این اراده از خودش آگاه میشه.
اما در سطح موجودات پایینتر، این اراده به صورت ناخودآگاه عمل میکنه. یه چیزیه که بهشون حاکمه.
تکسلولی هم اراده داره. اما خودش نمیدونه که اراده داره. تک سلولی میل به حفظ خودش داره و این میل بهش حاکمه.
در سطح مفاهیم اصلی فیزیک هم میشه رد این میل و اراده رو دید. اما خب اونجا هم ناخودآگاه عمل میکنه.
جواب این سوال برات مشخص شد؟
در مورد این بیشتر میگی؟
چرا فکر میکنی تعارضی نداره؟
چون من معتقدم فضا باید ابدی و ازلی باشه.»
فیزیکدان مادهگرا:
«ببینید ما چرا میگوییم بیگ بنگ؟ چون هر کهکشانی را که از ما دور است نگاه میکنیم، در حال دور شدن از ماست و طبق رابطهی هابل، هرچقدر این کهکشان از ما دورتر باشد، با سرعت بیشتری از ما دور میشود. پس نتیجه میگیریم که این کهکشانها زمانی به یکدیگر نزدیک بودهاند. از طرف دیگر، ما امواج ماکروویو مربوط به انفجار بزرگ را هنوز دریافت میکنیم که به آن تابش زمینهی کیهانی گفته میشود. اگر انفجار بزرگی نبوده، این امواجی که از جسم داغ که از ما حدود ۱۴ میلیارد سال نوری فاصله دارد، چطور توجیه میکنید؟
سوال من این است که اگر این جهان اراده دارد، چرا در هیچ کجای جهان در این ارادهاش خللی وارد نمیشود؟ چرا قوانین فیزیک در کهکشانهای کهن مربوط به ۱۳ میلیارد سال قبل نیز همین قوانین است؟
اینکه همهی کهکشانها در حال دور شدن از ما هستند، بدین معنا نیست که ما مرکز عالم هستیم. اگر از آن کهکشانها نیز به کهکشان خودمان نگاه کنیم، کهکشان ما نیز در حال دور شدن است. تنها حالتی که برای این قابل تصور است این است که ما همگی روی بادکنکی هستیم که در حال باد شدن است و همهی نقاطش از یکدیگر دور میشوند. اگر جهان ازلی و ابدیست، علت این انبساط عالم چیست؟
این را مطالعه خواهم کرد و نظرم را خواهم گفت. اما در کل، نظریات و نگاهت به مسائل برایم جالب است.»
من:
«دورشدن کهکشانها رو میشه بدون بیگ بنگ هم تبیین کرد.
اما برای تابش پس زمینهای جوابی ندارم. حداقل الان جواب ندارم.
چون به نظرم باید بدونیم هنگام تشکیل یه کهکشان دقیقا چه رخ میده.
چرا باید در اراده خلل وارد بشه؟ اون اراده خودش رو به صورت قانون نشون میده.
قانون علیت یکی از مظاهر خود اراده است.
حتی اصل عدم قطعیت هم یکی از مظاهر همین اراده است.
اگه منطق هگل رو برات باز کنم، اینها رو درک خواهی کرد
بیگ بنگ چند تا گاف داره.
مهمترینش اینه که فضا متناهی میشه.
بذار اینجوری بگم.
تا قبل بیگ بنگ فضا و زمان نیست. خود فضا و زمان هم پس از بیگ بنگ شروع میکنه به انبساط.
فرض کنیم در ثانیه اول پس از بیگ بنگ فضا یه کره به شعاع مثلا 100 کیلومتر تشکیل داده.
اگه فضا محدوده به این شعاعه، بیرون این فضا چیه؟
بیگ بنگ پای چیز ناشناختنی رو به علم باز میکنه.
و چیز ناشناختنی پای خرافه رو باز میکنه.
یا حتی همین انرژی تاریک.
نکته اینه:
فیزیکدانان اول برای تبیین انبساط عالم رفتند سراغ یه انرژی اولیه که از یه انفجار یا فروپاشی حاصل شده. گفتند اون انرژی اولیه چیزیه که باعث انبساط فضا شده.
اما وقتی دیدند سرعت انبساط کم نمیشه، یه چیز نادیدنی تعریف کردند که ویژگیش دفعه و گفتند سرعت گرفتن انبساط عالم ریشه در همین ویژگی دفعی انرژی تاریک داره.
خوب دقت کن:
از همون اول نتونستن بفهمند انبساط ویژگی خود فضا است و یه منبع انرژی خارجی براش در نظر گرفتند. بعد که دیدند با شواهد نمیخونه، اومدند یه انرژی تعریف کردند که ویژگیش همین دفع و انبساطه.
چه کاریه آخه؟
در مورد تابش پس زمینهای یه سوال ازت بپرسم.
این درسته که ما هیچوقت قادر نخواهیم بود لحظه بیگ بنگ رو تماشا کنیم؟»
فیزیکدان مادهگرا:
«این ذهن ماست که بیرون از آن را تصور میکند. خود فضا و زمان با بیگ بنگ ایجاد میشود، پس بیرون از آن چیزی نیست یا اگر باشد، فضا و زمان نیست.
ما نور مرئی از لحظهی بیگ بنگ نمیبینیم، چون امواجی از بیگ بنگ به ما رسیده، در اثر رد شیف، طول موج آنها بسیار زیاد شده است.
من فکر میکردم راجع به تابش زمینهی کیهانی قبلا نوشته ام، اما اکنون که در کانال میگردم دیدم ننوشتهام، عجیب است»
من:
«خب [بیرون فضا و زمان] چیه؟
تا حالا به این سوال فکر کرده بودی؟
مساله اینه که بیرون فضا باز هم فضا است. نمیتونی بگی فضا نیست. میتونی بگی فضا به این صورت نیست، اما فضاست.
و اون فضا رو ناشناخته باقی میذاری.
رد شیف منظورت انتقال به سرخه؟
اصلا یه سوال: ما تا چند میلیارد سال قبل رو ممکنه ببینیم؟
این سوال رو اینجوری هم میتونم بپرسم: ما تا چه فاصلهای رو میتونیم ببینیم؟
یه سوال هم بپرسم. ذهنم رو درگیر کرده:
طبق نظریه بیگ بنگ همه چیز از یه نقطه شروع شده. اگه اینجوری باشه، عالم باید یه نقطه مرکزی داشته باشه.
اما خب شما خودت هم معتقدی عالم مرکز نداره.
به نظرم تناقض میرسه. توضیحی براش دارید؟»
فیزیکدان مادهگرا:
«چرا نمیتوانم بگویم فضا نیست؟
بله رد شیفت همان است. ما نور مرئی را تا سیصد میلیون سال بعد بیگ بنگ و امواج ماکروویو را تا لحظاتی بعد از بیگبنگ دیدهایم
از آنجایی که از یک نقطه شروع شده و بعد در تمامی جهات گسترش یافته، تعریف مرکز برای آن دشوار است. مرکز یعنی جایی که تمام نقاط به یک نسبت از آن در حال دور شدن باشند. در حالیکه تمام نقاط کیهان این ویژگی را دارند که با یک نسبت در حال دور شدن از هم هستند»
من:
«چون فضا ظرف ماده است.
هر چیزی که بیرون فضا باشه و محدودش کنه، ضرورتا از یه نوع فضا برخورداره. ممکنه خواصش با فضای ما فرق کنه، اما فضا داره
لحظه شروع رو نگاه کن.
یه نقطه هست که حرکت از اونجا شروع میشه.
این یعنی چی؟
یعنی تمام چیزها دارند از اون نقطه شروع دور میشن.
پس مرکز هست.
اگه فرض بگیریم بیگ بنگ بوده، یه نقطه مرکزی میخواهیم. یه نقطه ثابت که همه ازش دور بشن.
به نظرت این استدلال به قدری قوی هست که بیگ بنگ رو به چالش بکشه؟
در حالیکه تمام نقاط کیهان این ویژگی را دارند که با یک نسبت در حال دور شدن از هم هستند.
این گزاره تجربی ثابت شده؟
اگه ثابت شده در تضاد با ایده بیگ بنگه
به این جمله دقت کن: در حالیکه تمام نقاط کیهان این ویژگی را دارند که با یک نسبت در حال دور شدن از هم هستند.
اگه میگی تمام نقاط فضا با یک نسبت در حال دور شدن از هم هستند، پس امکان نداره با برگشت به عقب به یه نقطه واحد برسی.
تنها در صورتی میشه به یه نقطه واحد رسید که همین الان یه نقطه ثابت وجود داشته باشه که همه ازش دور بشن.
به نظرت امکان داره فیزیکدانان در مورد این مساله فکر نکرده باشند؟
با توجه به تجربهای که تو حوزه تفسیر قرآن داشتم، میتونم بگم ممکنه.
اگه این مساله درست باشه، من میگم اصلا این ایده رو که سن کیهان محدوده، باید بذاریم کنار.
اما متاسفانه اینقدر ذهن فیزیکدانان درگیر نگاه مکانیکی به عالمه که نمیتونن از ایده انفجار اولیه دست بکشند.
برای همین، مدام میان سن کیهان رو میبرن عقب.
اینها میخوان اصل ایده رو نگاه دارند و هی مجبور میشن سن کیهان رو ببرند عقب. اما خب باید از ایده دست کشید.
امیدوارم جیمز وب موفق بشه تصاویری از کیهان نشون بده قدیمیتر از سن تخمینی کنونی (13 و خردهای میلیارد سال).»
فیزیکدان مادهگرا:
«چرا بیرون از فضا تصور میکنید؟ قبلا از بیگ بنگ فضایی نبوده است. مشکل اینجاست که شما بیگ بنگ را همچون یک بادکنک که درون یک فضای خالی در حال گسترش است تصور میکنید، اما بیگ بنگ خود فضا را به وجود آورده است. بیرون از آن چیزی نیست. چون فضا را خودش ایجاد کرده، مرکزی نمیتوان برای آن تصور کرد. اگر از هر نقطهی کیهان به سمت بالا حرکت کنید، دوباره به همان نقطهای که اول بودید بازخواهید گشت. بیگ بنگ این است نه آن چیزی که تصور میکنید.
این ثابت شده و مطابق با مشاهدات ماست. در تضاد با بیگ بنگ نیست، چون فضا خود با بیگ بنگ ایجاد میشود، نه اینکه فضایی باشد که بعد از بیگ بنگ اشغال شود
نخیر. به همین خاطر همان ابتدا گفتم بایستی هندسهی ریمانی را دقیقا متوجه شوید و همینطور نسبیت عام را. چیزهایی که در ذهن دارید، فرم ساده شدهی این دو است نه چیزی که این نظریهی علمی بیان میکند
این فقط یک ایده است. ما نوری قبل از ۱۳ میلیارد و هفتصد میلیون سال قبل دریافت نمیکنیم. چون سرعت انبساط کیهان در آن فاصله، از سرعت نور بیشتر میشود، نوری از آن فاصله به ما نمیرسد»
من:
«در مورد نظریه فرگشت و اینکه به اشرف مخلوقات بودن انسان ضربه نمیزنه، این متن رو بخون. البته هنوز کامل نیست. بعدا بیشتر توضیح میدم.
بیا درست نگاه کنیم.
تمام تصاویری که شما از بیگ بنگ و انبساط کیهان به دست میدید، حاکی از اینه که مرکزی هست.
این تصاویر رو ببین:
حتی تمثیل بادکنک هم حاکی از یه مرکزه.
در این تصاویر، یه مرکز هست که کل کیهان ازش دور میشه، اما این مرکز خارج از خود کیهانه.
برای اینکه بفهمی دقیقا دارم چه ایرادی بهت میگیرم باید اینجوری بگم:
انیشتین وقتی میخواد در مورد چیستی جاذبه حرف بزنه، میتونه با یه مثال از زندگی روزمره خیلی خوب و دقیق منظورش رو برسونه.
انیشتین از تمثیل استفاده میکنه و ما رو قادر میسازه از اون چیزی که در ذهنشه، یه تصویر بسازیم.
درسته؟
اما تو نمیتونی از این عالمی که میگی، هیچ تصویری نه برای من بسازی و نه برای خودت
هر تصویری بسازی اون چیزی که میگی نیست.
تو هر تصویری بسازی، مجبور میشی فضایی خارج از کیهان در نظر بگیری.
هر تصویری بسازی مجبور میشی یه مرکز در نظر بگیری که عالم ازش دور میشه
مشکل بیگ بنگ دقیقا همینه که هیچکس نمیتونه تصور دقیقی ازش داشته باشه.
این باگ این نظریه است
تو برای تبیین عالم به نظریهای رو میاری که حتی قابل تصور نیست
در ذهن نمیشه تصورش کرد
این دقیقا ایرادی بود که اتئیستها به خداباوران میگرفتند
درست نمیگم؟
بخاطر خود علم، بیگ بنگ باید کنار گذاشته بشه.
چون این نظریه پر از نقصه. عالم رو ناشناختنی میکنه و به خرافات راه میده
ادعای من اینه:
هیچکس نمیتونه با اعتقاد به نظریه بیگ بنگ یه تصویر بدون تناقض از عالم به دست بده.
برای همینه که نمیشه بدون تناقض تصورش کرد.»
پ.ن: این اینجا باشه من بعدا در مورد یه سری مسائل بیشتر توضیح میدم. مثلا همین الان میدونم تابش پسزمینهای چیه. توضیحش مفصله.