وقتی از یک آهنگ عاشقانه حرف میزنیم دقیقاً از چه حرف میزنیم. اگر به افراد مختلف بگوییم یک آهنگ عاشقانه نام ببرند، با توجه به سن و سالشان آهنگهای مختلفی را نام خواهند برد. آهنگ عاشقانه زیاد است، اما فعلاً یکی از آهنگهای ابی را انتخاب میکنم. متن شعر این آهنگ چنین است:
"حنا حنا، خانوم حنا، چه اسمیه اسم شما، ناز آهنگ بهاره
صدای نرم زمزمه، میون بارون و گله، بوی عاشقونه داره
عروسی ستارهها تو اوج چشمای شما، یه افق منظره داره
برای پرواز دلم رو به حیات عاشقا، چشمتون پنجره داره
حنا خانوم دل من یه جای قصه انگار منتظر شما بود
پشت در باغ بهار اون همه آه و انتظار، به خاطر شما بود
حنا خانوم دل من یه جای قصه انگار منتظر شما بود
پشت در باغ بهار اون همه آه و انتظار، به خاطر شما بود
به خاطر شما بود
...."
تصور بسیاری از افراد از یک آهنگ عاشقانه چنین آهنگی است. اما من معتقدم یکی از آهنگهای سوانز به نام “When will I return” عاشقانهترین آهنگی است که تا به حال شنیدهام. البته این آهنگ توصیف یک صحنه تجاوز جنسی است و کلمهای از عشق در آن نیست. ترجمه متن شعر را در زیر آوردهام:
"دستان او بر روی گلوی من قرار دارد
My key is in his eye
من در یک شب ترسناک اینجا کنار جاده، روی خردهشیشهها افتادهام
این خوک کی کارش را تمام میکند
بدنش بوی سگ میدهد
زندگی من متعلق به خودم است
من هنوز هم او را در رویاهایم میکشم
در ماشین تا انتها باز است
مرگ هنوز هم نام مرا صدا میزند
به صورتش با تمام توانم ضربه میزنم
و تا زمانیکه برود جیغ میکشم
تا زمانیکه رفته است جیغ میکشم
سپس در طول جاده میخزم
سپس در طول جاده میخزم
من کی مثل سابق میشوم؟
من کی مثل سابق میشوم؟
من زندهام... من زندهام ....."
اما چرا میگویم این آهنگ عاشقانه است؟ باید داستانی را که منجر به ساخت این آهنگ شده است، بدانیم. گروه سوانز متشکل از شش مرد است. یکی از اعضای گروه به نام مایکل، همسری دارد به نام جنیفر که این تک آهنگ را همین جنیفر خوانده است. جنیفر عضو گروه نیست و در سایر آهنگها مشارکتی ندارد، اما این تک آهنگ با مشارکت جنیفر ساخته شده است. داستان این آهنگ داستان خود جنیفر است. جنیفر زمانی مورد تجاوز واقع شده و این شعر توصیف خود او از صحنه تجاوز است. پس، زنی داریم که مورد تجاوز قرار گرفته و روانش گرفتار این تجربه است. تا اینجا با امر جزئی طرفیم (تجربه یک فرد خاص). حال وقتی این تجربه به کمک همسر و سایر اعضای گروه تبدیل به اثر موسیقیایی میشود چه اتفاقی میافتد؟جواب این است که تجربه جزئی یک فرد مشخص به امری کلی ارتقاء مییابد.
جنیفر تا پیش از چنین کاری، تنها یک زن است که تجربه ناخوشایندی پشت سر گذاشته و احتمالاً روانش بابت این مسأله بسیار پریشان است. سوال جنیفر مبنی بر اینکه "کِی میتوانم مثل سابق بشوم؟» آه و ناله بیثمر و خستهکننده شخصی نیست، بلکه سوالی است درباره مسأله تجاوز. این آهنگ فقط توصیف صحنه تجاوز به یک نفر نیست، بلکه پرسشهایی را راجع به ایده تجاوز مطرح میسازد (من میتوانم با استفاده از چنین آهنگی با نوجوانان در مورد مسأله تجاوز گفتگو کنم.)
افلاطون در کتاب دهم جمهور مقایسهای میان دو کودک انجام میدهد:
".... و به جای آنکه چون کودکی که به زمین افتاده است عضو آسیبدیده را با دست بگیریم و گریه و فریاد کنیم، روح خود را عادت دهیم به اینکه بیاتلاف وقت شروع به معالجه عضو کند و به جای فریاد و فغان از فن پزشکی یاری جوید."
او معتقد است فرد اول تحت فرمان جزء پست روح است و فرد دوم تحت فرمان خرد. من معتقدم تولید چنین اثر هنرمندانهای، معقولترین کاری بود که مایکل و سایر اعضای گروه میتوانستند برای کمک به جنیفر انجام دهند. اما نکته اصلی این است که این اثر با همراهی خود جنیفر ساخته شده است. در واقع، وقتی این افراد دست به چنین کاری میزنند، همانند همان کودکی عمل میکنند که به جای فریاد و فغان از فن پزشکی یاری میجوید.
اما، عشق چیست؟ عشق چیزی بیشتر از این همکاری مایکل (و کل گروه) با جنیفر برای گذر از یک تجربه ناخوشایند نیست. این اثر عاشقانه است، چرا که بر اثر عشق و تعهد یک زن و مرد به یکدیگر پدید آمده است. در واقع، این آهنگ ابراز تعهد و عشق این دو نفر به یکدیگر است. این دو نفر با ساخت چنین آهنگی فقط عشقشان را به یکدیگر نشان نمیدهند، بلکه فعالانه این عشق را میسازند. اگر چنین آهنگی ساخته نمیشد، انگار عشقی هم وجود نداشت. پس میتوان گفت مایکل تنها عشقاش را ابراز نمیکند، بلکه آن را به وجود میآورد. در واقع، این آهنگ فقط بیان حقیقت نیست، بلکه ساخت فعالانه واقعیت و کنشی برای دگرگونی وضعیت موجود است. سوانز از موسیقی به عنوان ابزاری برای کنش آگاهانه و متعهدانه استفاده میکند، ابزاری برای بیان حقیقت و همچنین ساخت فعالانه واقعیت.
حال به تحلیل موسیقی اِبی بپردازیم. اول، برخلاف موسیقی سوانز، این شکل از موسیقی مصرفمحور است. هدف از اثر سوانز، کمک به یک انسان است؛ اما موسیقی اِبی تولید میشود فقط برای اینکه در جایی دیگر مصرف شود.
دوم، این موسیقی نمایشمحور است. موسیقی اِبی تنها بدین جهت تولید میشود تا برای خیل طرفدارانش تصاویری راجع به پایهایترین امیال انسانی فراهم آورد. پس در حالیکه در موسیقی سوانز با خود چیز (اینجا عشق) طرفیم، در موسیقی ابی با نمایش چیز روبرو هستیم.
اما این تصاویری که ابی برای طرفدارانش فراهم میآورد، چه قدر واقعیت دارند؟ این آهنگ خاص چه چیزی راجع به عشق میگوید؟ چیزی که در اینجا داریم تنها تصویری از یک عاشق دلخسته است که اکنون به مراد دلش رسیده؛ مردی که در فقدان محبوبش کلی آه و ناله نیز سر داده است. اما این تصویر چه چیزی در مورد عشق به ما میگوید؟ آیا خود خواننده نیز میداند رفتار یک عاشق در موقعیتهای مختلف زندگی چگونه است؟ آیا کسی که این آهنگ را مصرف میکند، در انتها به درک صحیحی از عشق خواهد رسید؟ آیا قادر به فهم این مسأله خواهد شد که در سختترین زمانهای معشوق چگونه به او کمک کند؟
یک موقعیت فرضی: فردی را در نظر بگیرید عشق را با این نوع موسیقی، بهطور خاص این آهنگ ابی، شناخته است. به خاطر زیبایی تصاویر، این فرد در یک مرحله از زندگیاش به دنبال ساختن چنین موقعیتی در زندگی شخصی خود خواهد رفت. بنابراین، در انسانهای اطرافش دنبال حنا خانومی خواهد گشت که دلش منتظر او باشد و به خاطر او آه و ناله سر دهد. چنین فردی نمایش عشق را با خود عشق اشتباه گرفته است.
نگاهی عمیقتر به این عشق بیاندازیم. در واقع، این عشق، عشقی است بسیار خودخواهانه، چرا که عاشق در رابطه با معشوق تنها به دنبال ارضای احساسات و عواطف شخصی خودش است و شخص معشوق برایش کوچکترین اهمیتی ندارد. مطمئناً، این عاشق حتی نمیداند در موقعیتهای مختلف چگونه با معشوق رفتار کند. برای مثال، همین موقعیت مایکل و جنیفر را در نظر بگیریم. فرض کنیم بعد از مدتی به معشوق تجاوز شود. آیا کسی که عشق را با این نوع موسیقی شناخته باشد، قادر است در چنین موقعیتی درست عمل کند؟ آیا میتواند به معشوق کمک کند تا از وضعیتی که در آن گیر کرده است، گذر کند؟ جواب من منفی است. چرا که این فرد عشق را تنها در همان آه و نالهها و منتظرماندنها میداند.
افلاطون شعرا از مدینه بیرون انداخت، چرا که معتقد بود کار شعرا تقلید از صورت ظاهر و تصویرسازی است. افلاطون در جمهور مینویسد:
"[سقراط] گفتم: بنابراین با اطمینان خاطر میتوان گفت که همه شاعران، اعم از هومر و دیگران، چه در مورد قابلیت انسانی و چه در موارد دیگر، فقط اشباح و سایههایی به ما مینمایند و از درک قابلیت راستین و دیگر حقایق ناتوانند.... شاعر با کلمهها و جملهها نقشی از ظواهر فنها و هنرها میسازد بی آنکه خود آنها را بشناسد، و آنچه به وجود میآورد شبحی بیش نیست. کسانی هم که شعر او را میخوانند یا میشنوند، از روی کلمهها و جملهها داوری میکنند. از اینرو توصیفهایی را که شاعر به یاری وزن و قافیه از فن کفشدوزی و یا هنر سرداری سپاه یا دیگر هنرها به دست میدهد، میپسندند و میستایند...."
سقراط سپس نتیجه میگیرد که فن تقلید حاوی هیچگونه دانشی درباره موضوع تقلید نیست، بلکه در حقیقت نوعی بازی است که هیچ چیز را جدی نمیگیرد.
من معتقدم مایکل جیرا، موسس گروه سوانز، کسی است که تحولی شگرف در عرصه موسیقی و هنر پدید آورده است. همانطور که اشاره کردم، در هنر مایکل ما با خود چیز طرفیم، نه نمایش آن.
پس از مایکل جیرا میتوان گفت، حتی اگر انتقادات افلاطون را قبول داشته باشیم، تنها میتوان هنرمندانی مانند ابی را از مدینه بیرون انداخت، نه مطلق شعر و موسیقی. موسیقی مایکل جیرا میتواند جایگزینی برای موسیقی نمایشزده و مصرفمحور کنونی باشد.