قبل از شروع متن اصلی باید در مورد کلاسی که دارم یه توضیح بدم. یه اتفاقی تو کلاس افتاد که باعث شد، این متن رو بنویسم.
الان تقریبا سه ماه از شروع کلاسم با بچهها گذشته. حدودا دو یا سه هفته پیش یه مشکل پیش اومد.
کلاس تو یه گروه واتساپی برگزار میشه. من همیشه گروه رو باز میذاشتم. یه روز به یه دلیلی من نمیتونستم سر کلاس حاضر شم. به همین دلیل به بچهها گفتم کلاس نداریم. بچهها سر ساعت کلاسی وارد گروه شده و کمی شیطنت کرده بودند. کارشون به دعوا و فحش میرسه و این وسط یکی از بچهها از گروه خارج میشه.
فردای اون روز، قبل از شروع کلاس از بچهها خواستم در مورد این اتفاقات با هم صحبت کنیم. طبیعتا نقش یه آدم شاکی رو بازی میکردم. بچهها باید میفهمیدند من از این اتفاق راضی نیستم. شکایت من از منظر غایت کلاس و گروه بود. براشون مشخص کردم غایت کلاس اینه که کنار هم چیز یاد بگیریم و اینکه اگه قرار باشه چنین اتفاقاتی تکرار بشه، کل گروه از هم میپاشه. بعد از اون چند تا قانون برای کلاس گذاشتم. این قوانین در تناسب با بینظمیهایی بود که صورت گرفته بود. مثلا تو کلاس این به اون فحش داده بود، قانون هم شد این که تو کلاس کسی حق نداره فحش بده و اینکه اگه کسی از دست کس دیگه ناراحت شد، به جای فحشدادن اعلام کنه که من از دست تو ناراحت شدم.
اما متن اصلی:
«ماکیاولی در کتاب گفتارها در مورد تضادهای طبقاتی درون جامعه نظری اتخاذ کرده است که در تقابل با نظر متفکران پیشین و همعصرش قرار دارد. سایر متفکران این تضادها را برای جامعه مضر میدانستند. اما ماکیاولی تشخیص میدهد که این تضادها و مبارزات سازنده هستند. اساس حرف او این است که این مبارزات کمک میکند تا تمدن انسانی پیچیدهتر شود.
او تاریخ جمهوری روم را بررسی میکند و با ذکر مثال نشان میدهد که همیشه بعد از هر تضاد و تنشی، مردم برای رفع تضادهای موجود، با همفکری یکدیگر قانونی تعیین کردهاند که نیازهای هر دو طرف تضاد را در بر میگرفته است. پس، طبقات میتوانند دست از تخاصم بردارند و با هم به سازش برسند، یعنی قانونی بگذارند که به نفع همه باشد.
نظم از دل بینظمی ظاهر میشود.
قبلا اشاره شد که انسان همیشه در ابتدا به طرزی بیواسطه درون یک رابطه قرار دارد و به همین دلیل، دارای جهل است. جهل به این معنا که هر کدام از طرفین رابطه فقط خود را میبیند و قادر به درک دیگری و البته، غایت رابطه نیست، یعنی هر طرف در ابتدا از منظر جزئی خود به رابطه نگاه میکند و قادر به درک امر کلی و عمومی نیست. این جهل باعث میشود دو طرف وارد جدال شوند. در این نقطه، بینظمی پدید میآید. حال، اگر دو طرف حاضر شوند با یکدیگر شورا کنند، یعنی اگه هر طرف حاضر شود غایت رابطه و نیازهای دیگری را نیز در نظر بگیرد، هر کدام خواستههای خود را تعدیل خواهد تا این رابطه حفظ شود. پس از این، رابطه دیگر رابطهای بیواسطه نیست، یعنی دو طرف آگاهانه درون رابطه حاضر هستند. این منجر به رشد و پیچیدگی دو طرف رابطه میشود. پس برخلاف تصور هگل، جدال اصل محرک نیست. جدال تنها شروعکننده حرکت به سمت کمال است. جدال اگر به شورا منتهی نشود، همیشه جدال باقی میماند. دو طرفی که حاضر نباشند از موضع خود کوتاه آیند برای همیشه به جدال خود ادامه خواهند داد. جدال حرکت را شروع میکند، اما چیزی که حرکت را به انجام میرساند، یعنی چیزی که باعث رشد و کمال میشود، شورا است.
در مکتب روح نظم بدین ترتیب برقرار میشود: جدال، سپس شورا. و این در تناسب کامل با نحوه تعلیم شورایی است.
در مدارس کنونی، معلم صرفاً اطلاعات علمی را به کودک منتقل میکند. برای اینکه این فرآیند با موفقیت طی شود، او مجبور است کودک را ساکت نگه دارد. پس، او نیاز دارد نظم را از بالا اعمال کند. همچنین، معلم زمانی که بخواهد کودک را از اهمیت نظم آگاه کند، به منبر میرود و در باب فواید نظم سخن میراند.
در مکتب روح، کودک به هنگام تعلیم فعال است. معلم مسألهای برای او مطرح میکند و به او کمک میکند تا آن را تجزیه و تحلیل کند. در این مکتب، روش تحقیق به کودک یاد داده میشود. کودک به فعالیت واداشته میشود. اگر او اشتباه کند، معلم اشتباهش را تصحیح میکند. نظم نیز به همین ترتیب برقرار میشود. معلم در مقام دانای کل، نظم را پیاده نمیکند، بلکه به کودک اجازه میدهد آزادانه عمل کند. اگر کودک اشتباه کند، معلم وارد میشود و از طریق شورا اشتباه او را تصحیح میکند.
بهطور کلی، نظام تربیتی کنونی از هرگونه جدال و تنشی که میان کودکان پدید آید، وحشت دارد. فضای مدرسه، یعنی نحوه برخورد معلمان و ناظمان (و بهطور کلی، بزرگسالان)، بهگونهای است که اجازه نمیدهد خودِ واقعیِ کودک آشکار شود. بزرگسال از کودک انتظار دارد، براساس آدابی مشخص عمل کند. کودکی که بخواهد در فرآیند تصحیلی خود موفق باشد، مجبور است خود را سرکوب و یا مهار کند. آن که خود را سرکوب کند، آزاد نخواهد بود، و آن که مهار کند، یاد خواهد گرفت چگونه نقش بازی کند، یعنی بدل به فردی ریاکار و متظاهر خواهد شد. البته، همیشه هستند کودکانی که در برابر نظمی که از بالا بر آنها تحمیل میشود، طغیان کنند (و این طغیان، تنها شیوه صحیح برخورد با چنین نظمی است).
در مکتب روح، از کودک انتظار میرود، آن چیزی باشد که حقیقتاً هست و به او اجازه داده میشود تا خود واقعیاش را آشکار کند. مسلماً به دلیل جهل کودک جدال پیش خواهد آمد. مکتب روح از جدال استقبال میکند. زمانیکه جدال و بینظمی پیش آید، فرآیند علمآموزی کودک با وقفه روبرو خواهد شد. در این هنگام کودک خود متوجه میشود که اگر بخواهد عالِم شود، به نظم نیاز دارد، یعنی باید بر خود محدودیت اِعمال کند. کودک با دیگری (سایر کودکان و معلم) وارد شورا میشود و راجع به محدودیتهایی که باید اِعمال شوند، شور میکند.»