یه خواهر دارم دو سه سال از خودم بزرگتره. کل عمرش درس خونده. یه بار تا سطح ارشد خوند و در رشته نانوشیمی فارغالتحصیل شد. اما با توجه به اینکه مسئولان فرهنگی احمق کشور ما درکشون از پیشرفت علمی اینه که دانشجو مقاله تحویل بده و اینها هم یه مدرک بهش بدن، بدون اینکه کاری برای این فارغالتحصیلان وجود داشته، مدرک ارشد نانوشیمی به هیچ دردش نخورد. برای همین مجددا از نو وارد دانشگاه شد و این بار برای دندانپزشکی اقدام کرد. الان سال آخره و فقط پایاننامهاش مونده.
رابطه خوبی با هم داریم. یعنی به طوری که من و تویی بینمون نیست. با وجود اینکه چندین ساله ازدواج کرده و زندگی مستقلی داره، اما هنوز رابطهمون پر از شوخی و شیطنت و بازیه. هنوز فضای بینمون جدی و خشک و رسمی نشده. البته شوهرش هم آدم جالبیه و زیاد با هم شوخی داریم. پایه کوهنوردیام همین شوهر خواهرمه. جفتشون هنوز کودک درونشون زنده است. یعنی طوری هستند که در کنارشون حس نمیکنم با دو تا آدم چهل و سی و هفت ساله طرفی. حسی که بهم میدن اینه که هنوز در دوره نوجوانی قرار داریم. از اینش خوشم میاد.
اما این دو تا یه سری وقتها کارهای عجیب و غریبی انجام میدن. مثل الان که خواهرم نمیدونم به چه دلیلی (احتمالا الکی الکی) برای انتخابات مجلس ثبت نام کرده و تایید صلاحیت شده. چند وقت پیش که گفتند برای انتخابات ثبت نام کردند، من به شخصه جدی نگرفتم. چون احتمال میدادم رد صلاحیت بشه. اما خب نشده و میتونه در رقابت شرکت کنه. البته بعید به نظر میرسه قصد جدی برای شرکت در انتخابات رو داشته باشه. چون الان سال آخر دانشگاه است و هیچ برنامهای برای این کار نداشته و صرفا به قصد شوخی ثبت نام اولیه رو انجام داده.
اما من بهش گفتم ادامه بده و تا تهش بره. یعنی یه پیشنهاد دادم که ادامه بده. البته مطمئنم در این انتخابات پیروز نمیشه. چون نماینده فعلی شهرمون به شدت قدرت و نفوذ داره و یه آدم ساده و معمولی قادر نیست باهاش رقابت کنه.
اما خب پیشنهاد من هم این بود برای رقابت با نماینده فعلی دست بذاره روی مسائل زنان و به طور مشخص، حجاب اجباری. یعنی برای معرفی خودش، اعلام کنه برنامه اصلیش اینه که برای این مسائل بجنگه. مطمئنا قادر خواهد بود حداقل در کلام، دهن همه رو ببنده. بهش گفتم خودم برای تبلیغاتش تولید محتوی میکنم. تنها کاری که باید بکنه اینه که از هر ظرفیتی که نامزدهای انتخاباتی برای تبلیغات دارند استفاده کنه و اون چیزهایی رو که بهش میگم، بیان کنه.
میدونم به احتمال زیاد شکست میخوره. اما چرا میگم این کار رو بکنه؟ میخوام ببینم در این خرابشده چقدر آزادی بیان داریم. این مدت اخبار زیادی در میاد که فلان استاد یا فلان معلم اخراج شده. وقتی پای صحبت اخراجیها بشینی، میگن دلیلش سیاسی بوده و اخراج شدند چون از دانشجوها یا خواستههای زنان حمایت کردند. اما خب این چقدر حقیقت داره؟ نمیدونم. قصدم اینه که خودم امتحان کنم. یعنی اگه یه نامزد انتخاباتی تمام برنامهاش رو حول لغو اجبار حجاب بچینه، باهاش چه برخوردی میشه؟ اجازه میدن بره در مدارس و برای دانشآموزان از این بگه که اجبار حجاب حداکثری تنها برای زنان یه تبعیض قانونیه؟ اجازه میدن در فضای عمومی تفسیر فقهای درگذشته رو از آیات حجاب به چالش بکشه؟ اگه این کار رو بکنه، سپاه و امام جمعه و نماینده فعلی شهر در برابرش چه کار میکنند؟ ساکت میشینند یا دست میزنند به کثافتکاری؟
اینها چیزهاییه که دوست دارم امتحان کنم. اما خب بعید میدونم خواهرم حاضر بشه پای کار بیاد. تا الان که مخالفت کرده و جوابش هم اینه که نمیذارن. احتمالا میترسه و طبیعی هم هست که بترسه. معلوم نیست باهاش چه برخوردی بشه. آدمی که شش هفت سال برای گرفتن مدرکی که در آینده حرفهایش اثر میذاره، تلاش کرده، جرات نمیکنه با آیندهاش بازی کنه. شاید هم حق داشته باشه.
در حاشیه:
اما اینکه میگه نمیذارن خیلی مهمه. واقعاً نمیذارن یا این صرفا توهمیه که به دلایل مختلف داخلی و خارجی در ذهن مردم عادی جامعه کاشته شده؟
بهرحال، فرقی هم نداره واقعی باشه یا توهم. هر چی هست، به نظرم همین ذهنیت در نهایت میتونه منجر به زوال این حکومت بشه.
نکته اینه: این ذهنیت یعنی مردم این جمهوری رو از آن خودشون نمیدونن. مردم حس میکنند هیچ قدرتی در این جمهوری ندارند. این ذهنیت یعنی جمهوریت نظام در حال از بین رفتنه و اگه روند معکوس نشه، در دراز مدت بدتر هم خواهد شد.
بهرحال، وقتی اینجوری میشه، مردم عادی از اینکه چیزی در این مملکت به طریق قانونی اصلاح بشه، ناامید میشن و در صورتی هم که قادر نباشند به طرق غیرقانونی اصلاحاتی انجام بدن (چون سرکوب میشن)، بیحس میشن و دیگه کوچکترین اهمیتی به سرنوشت هیچ چیز نمیدن. دقیقا این ذهنیت پدید میاد: دیگی که برای من نجوشه، میخوام سر سگ توش بجوشه.
بزرگترین امپراطوریهای تاریخ هم به همین صورت از درون زوال یافتند و بعد با یه ضربه خارجی از پا در اومدند. هخامنشی قبل از اینکه توسط یونانیها فتح بشه، از درون پوسیده بوده. روم از درون انحطاط یافته بود و در حال جون دادن بود؛ مهاجمان آلمانی فقط خلاصش کردند.
جمهوری اسلامی هم الان میتونه از اقتدار حرف بزنه، اما به قول قدیمیها نشاشیدی شب درازه.
فرض کنید در تهران یه زلزله بالای هفت ریشتر بیاد. خسارتها بیشماره. کشور به سادگی فلج خواهد شد. در این لحظه فقط کافیه آمریکا و اسرائیل الهام علیاف یا طالبان رو برای حمله به مرزهای ایران تحریک کنند. اون زمان باید ببینیم جمهوری اسلامی چقدر اقتدار داره. چون استثنا قاعده است، یعنی در وضعیت استثنا است که ذات حقیقی هر چیزی آشکار میشه.