یکی بهم اینجوری ایراد گرفت: خوب به قول یک بنده خدایی اگه تو هم جا بزنی همین بسیجی های سر خم کن میمونند ، تو باید پوستت کلفت باشه.
جوابش اینه: مساله اینه که اینها دیگه الان میدونن بازی من چیه. من خودم بازیم رو اعلام کردم. نخوان اجازه بدن کاری کنم، هر چقدر هم که پوستم کلفت باشه، اجازه نمیدن کاری کنند.
و اینکه به احتمال خیلی زیاد، همین الان هم بین اکثرشون منفورترینم. اگه یادت باشه، در ویرگول هم وقتی به پرنفوذترین اعضای هر دو گله موافق و مخالف نظام حمله کردم، در بین کل اعضای گله منفور شدم. اینجا هم همینه. الان به احتمال زیاد، اکثرشون میدونن چه دعوایی با امثال صفرزاده و تدینی داشتم. اگه نخوان اجازه بدن کار کنم، نمیتونم کاری بکنم.
یه ایراد دیگهاش این بود: مگه به همین راحتی به تو باج میدن؟
جواب این ایراد هم اینه: من هم نمیخوام باج بگیرم. من صرفا حقم رو میخوام. اما اینها یزیدند. شاید هم باید بگم خود شمر و عمرند. حسین برای گرفتن حق خودش (که حکومت بود) به سمت کوفه رفت. اما وقتی دید مردم کوفه بهش خیانت کرد، حاضر شد از قیام دست بکشه و بره یه گوشه زندگیش رو بکنه. اونها ولش نکردند. من هم حقم رو میخوام. اما اینها نه اجازه میدن اونجوری که حق منه، کار کنم و نه کارت پایان خدمتم رو میدن تا گورم از اینجا گم کنم. اینها فرقی با یزید ندارند.
هر کدوم از مسئولان حکومتی که از وجود من و ماجراهای من باخبره و اجازه میده این اتفاق رخ بده، خود یزیده. حتی اگه خامنهای هم باخبر باشه و این برخورد مسئولان سپاه با من با رضایت اون انجام بشه، اعلام میکنم که خامنهای هم یزیده.
و اینکه اونها حق نداشتند من رو حذف کنند. خامنهای خودش دو سال پیش به مریدانش گفت جواب شبهات رو بدن. من به عنوان یه بسیجی ساده یه سری شبهه برای مسئولان سپاه ایجاد کردم. اونها به جای اینکه جواب بدن، من رو حذف کردند. خامنهای از این ماجرای من باخبر باشه، یه دروغگوی کثیفه. در جریان نباشه، یه بدبخت افلیج که حتی بر روی دستگاههای نظارتی خودش هم نظارت نداره.