اصطلاح «مسئولیت اجتماعی شرکتی» از اواخر دهه 60 میلادی رایج شد. در حالی که در دهه 70 میلادی متفکرانی در پی بسط تئوریها و مدلهای مسئولیت اجتماعی شرکتی بودند، در دهه 80 میلادی دیدگاههایی به مخالفت با اصل این ایده برخاستند. شاید همین تناقضات ریشهای در ابتدای شکلگیری این مفهوم، موجبات عدم فهم درست مسئولیت اجتماعی شرکتی را مهیا کرد.
مخالفان مسئولیت اجتماعی شرکتی، شرکتها را بنگاههای اقتصادیای میدانستند که وظیفه اصلی آنها تولید ثروت، پاسخگویی صرف به سهامداران، پرداخت مالیات و پیروی از قوانین بوده است. میلتون فریدمن، اقتصاددان برنده جایزه نوبل، از پیشگامان اصلی این دیدگاه بود.
از سویی دیگر، صاحبنظرانی در حال مطالعه ابعاد جدیدی از مسئولیت اجتماعی، از فعالیتهای انساندوستانه و خیرخواهانه تا ایدههای شهروندی شرکتی بودند، که بتوانند با رشد این مفهوم و طراحی مدلهای اجرایی نوین، کسبوکارها را به استفاده از این دیدگاهها در متن استراتژی شرکتشان ترغیب کنند. ادوارد فریمن، فیلسوف و مدرس دانشگاه ویرجینیا، با «نظریه ذینفعان» خود پیشرو در دیدگاهی مخالف با نظر میلتون فریدمن بود. او مسئولیت شرکتها را فراتر از تولید ثروت، پاسخگویی را نه منحصر به سهامداران بلکه به همه ذینفعان شرکت و اقداماتی فراتر از قانون، برای پیشگیری از آسیب به محیطزیست و جامعه، میدانست.
خطاب به مخالفان اساسِ نظریههای مسئولیتپذیری اجتماعی میتوان سوالاتی مطرح کرد. مثلا فرض کنید شرکتی در سال 1401 شمسی در ایران فعالیت دارد و با روند خوبی از تولید ثروت توانسته رضایت تمام سهامداران خود را جلب کند و به تمام الزامات قانونی نیز پایبند باشد. از نظر فریدمن همه چیز عالی پیش رفته است. حالا تصور کنید که این شرکت موفق، در مجاورت یک روستا واقع شده است و طی عملیات اصلی شرکت، آلایندههایی تولید شده که روی نسلهای آینده مردمان این روستا تاثیر منفی ژنتیکی میگذارد. سرعت قوانین که عمدتا کندتر از سرعت وقایع و تغییرات اجتماعی است، موجب شده که در حال حاضر هیچ عامل بازدارنده قانونی برای جلوگیری از فعالیت این شرکت وجود نداشته باشد. پس این شرکت در عین رعایت تمام فاکتورهای فریدمن در حال رقم زدن یک جنایت بزرگ بشری است.
سعی کنید با ایده شهروندی شرکتی دوباره به این موضوع نگاه کنید. یک شهروند تا کی میتواند در کوچهای زندگی کند که تمام همسایگان از او ناراضی هستند و از اعمال و رفتار او به ستوه آمده و آزار میبینند؟ حضور این شهروند در این کوچه تا کی دوام (اشاره به مفهوم پایداری) پیدا خواهد کرد؟
مسئولیت اجتماعی شرکتی این نیست که متولیان آن شرکت، بستههای غذایی متنوع در مناسبتهای گوناگون به مردم روستا توزیع کنند. بلکه شرکت بایستی نسبت به اجتماع پیرامون خود احساس مسئولیت کند و مانع آسیبرسانی بیشتر به جامعه خود شده، حتی اگر در این مسیر از نظر اقتصادی متضرر شود. البته در نظریههای نوین مانند «خلق ارزش مشترک» و یا مفاهیمی چون «کسبوکار پایدار»، رویکرد دیگری حاکم است. کسبوکارها باید به سمتوسویی بروند که توأمان خلق ارزش اقتصادی و اجتماعی-زیستمحیطی کنند. نباید کار به جایی برسد که شرکتها بهای رفتار نامسئولانه خود را از دستاوردهای اقتصادیشان بپردازند.
مسئولیت اجتماعی شرکتی به این موضوع نمیپردازد که چگونه مازادِ پولمان را در جامعه توزیع کنیم؛ بلکه به این میپردازد که ما چگونه در حالِ تولید پول و ثروت هستیم؟ آیا در مسیر تولید ثروت خود، به محیطزیست آسیب میرسانیم؟ آیا در صدد جبران ریشهایِ آسیبهای خود برآمدهایم؟ آیا از شرایط کودکی که در یکی از کارگاههای دورافتاده (متعلق به یکی از پیمانکاران زنجیره تأمین ما) در حال کار است و از او بهرهکشی میشود، آگاهی داریم؟ یا صرفا این کارگاه را به خاطر بهصرفهبودنِ هزینه آن انتخاب کردهایم؟ آیا رفتوآمدهای کارکنان ما، ساکنین خانههای مسکونی مجاور دفتر ما را نمیرنجاند؟ آیا تمام کارکنان ما از آزادی بیان و آرامش روانی در محیطکار برخوردارند؟
بله؛ مسئولیت اجتماعی شرکتی دقیقا پاسخ به این سوالات و سوالاتی از این قبیل در همه ابعاد شرکت است. باید اطمینان حاصل کنیم که تمام ذینفعان ما از جمله مشتریان و جامعه پیرامون، در اثر فعالیتهایمان دچار رنج و آسیب نشوند. ما باید خودمان را نسبت به تکتکِ وقایعی که از قِبل فعالیتهایمان رخ میدهد، مسئول بدانیم و برای حل آن، مسئولانه راهحلی ارائه دهیم. در این صورت، ناخواسته و ناخودآگاه یک کمپین بزرگِ برندینگ را پیشبردهایم و اعتبار و خوشنامی برند خود را افزایش دادهایم.
بنابراین، ما ابتدائا در قبال فهم درست از «مسئولیت اجتماعی شرکتی» مسئولیم. شاید داشتن درک درست از مسئولیتپذیری اجتماعی-زیستمحیطی شرکتی، اولین قدم برای آغاز راهی به نام پایداری در کسبوکارهاست.