مهدی بیرامی
مهدی بیرامی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

معتمد، از دیرینه تا به امروز

در دیاری کهن، جایی که زمان گویی در چهره تاریخ می‌خندید، بازاری بود که همچون قلب تپنده‌ی شهر، با صدای کسب و کار و آوای معامله‌گران، همیشه زنده و پر جنب و جوش بود. در میانه‌ی این بازار، حجره‌ای قرار داشت که نه تنها برای فروش کالا بلکه برای امان بخشیدن به دل‌های نگران شهرت داشت. این حجره سردرش نام ازکی و متعلق به عمو معتمد بود.

عمو معتمد، که واقعاً معتمد اهل بازار بود، در آنجا نه تنها کاروانیان را بیمه می‌کرد بلکه مغازه‌داران و حتی چهارپایان سواری‌ چون اسب و شتر را نیز تحت پوشش بیمه‌ی خود قرار می‌داد. او با دانش و تجربه‌ای که داشت، مورد اعتماد و احترام تمامی اهل دیار بود و همگان به حکمت و دانایی او ایمان داشتند.

در این دیار، نامی آشنا بر لب‌ها جاری بود: پهلوان پوریای ولی، شیرمردی که دل دریایی داشت و بازوانی از فولاد. زورخانه پوریای ولی از معروف‌ترین زورخانه‌های ایران و توران بود که از قضا عمو معتمد نیز هر روز برای تمرین به آنجا می‌رفت. یکی از روزها که عمو معتمد همراه با ضرب و آواز مرشد در حال تمرین میل بود چشمش به پوریا افتاد که مانند همیشه نبود. او، که همیشه چون کوهی استوار و محکم می‌نمود، اینک کمی آشفته و در فکر فرو رفته بود.

تصویر کمتر دیده شده معتمد و پوریای ولی
تصویر کمتر دیده شده معتمد و پوریای ولی

عمو معتمد، پس از اتمام تمرینات زورخانه و میل زدن، به سوی پوریا رفت. دلش می‌خواست بداند که چرا پهلوانی چون او در چنین حالی است. پوریا با دیدن عمو معتمد، چهره‌ای نگران به خود گرفت و گفت: «ای مرد دانا و با تجربه، من در این زورخانه، محل تمرین و پرورش جوانمردی، همیشه بازوی قدرتمند خود را تمرین داده‌ام. اما امروز، دل نگرانی در سینه‌ام جای گرفته است. نگرانم که حادثه‌ای رخ دهد که بازوی من به تنهایی نتواند از این مامن و محل تمرین محافظت کند.»

عمو معتمد، با شنیدن این سخنان، دلگرمی‌ای به پوریا بخشید و گفت: «ای پهلوان دلاور، نگرانی تو را درک می‌کنم. در این دنیای پر از ناگواری‌ها، گاهی زور بازوی تنها کافی نیست. من به تو پیشنهادی دارم: بیمه‌ی حوادث و آتش‌سوزی ازکی. این بیمه، چون سپری محکم، تو و زورخانه‌ات را از گزندهای روزگار حفظ خواهد کرد.»

پوریا، که دلش از شجاعت و روحش آکنده از حکمت بود، سخنان عمو معتمد را با گوش جان شنید. او که همیشه به دنبال حفاظت از یاران و میراث و مکان تمرین خود بود، با شنیدن این پیشنهاد، چونان که گنجینه‌ای پنهان یافته باشد، خرسند شد. او دریافت که بیمه نه تنها از او و یارانش در برابر حوادث ناگهانی محافظت می‌کند، بلکه این اطمینان را به آن‌ها می‌بخشد که در صورت بروز هرگونه مشکلی، پشتیبانی و حمایتی محکم در کنارشان خواهد بود.

معتمد، با لحنی سرشار از آرامش و اطمینان به او گفت #بسپرش_به_ازکی تا در برابر گزندهای روزگار، مانند کوهی استوار باشی.

پوریا رو به معتمد کرد و دست‌مریزادی گفت و در برابر حکمت عمو معتمد سر تعظیم فرود آورد. او فهمد که گاهی اوقات، سلاح‌های نامرئی می‌توانند از شمشیرهای تیز برنده‌تر باشند. اینگونه بود که با قبول پیشنهاد عمو معتمد، زورخانه خود را تحت پوشش بیمه‌ی ازکی قرار داد. از آن پس، او و یارانش با خیالی آسوده‌تر به تمرینات خود ادامه دادند، زیرا می‌دانستند که در سایه‌ی حمایت عمو معتمد، همیشه در امان خواهند بود.

در این میان، عمو معتمد با لبخندی رضایت‌بخش به بازار بازگشت، دانسته که روزی دیگر، قدمی دیگر در راه حمایت و ایمنی برداشته است. و او همچنان در پی آن بود تا به هر کسی که به حمایت نیاز داشت، کمک کند و امان بخشد، او می‌دانست که ماموریتش تنها به زورخانه‌ی پوریا محدود نمی‌شود، بلکه برای حفاظت و امان بخشیدن به دیگران نیز در پیش است.

بیمهازکیبسپرش_به_ازکیبیمه حوادث
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید