به قلم: رحمان نیازی – راهنما و پژوهشگر در زمینه آسیبهای اجتماعی
بخش اول: آغاز ماجرا، همیشه با یه شوخی ساده
شرطبندی معمولاً با یه شوخی یا سرگرمی شروع میشه. شاید یهبار رفیقت گفت: "صد تومن میزنیم ببین کی میبره!" تو هم گفتی چرا که نه؟ ولی اون یهبار، خیلی وقتها میشه اولین قدم به یه مسیر تاریک.
بخش دوم: هیجان قلابی، آرامش دزدی
شرطبندی یه جور هیجان کاذبه. هیجانی که فریبت میده. یه لحظه احساس قدرت و شانس داری، ولی پشتش پر از اضطراب، افسردگی، بدهی، و حس گناهیه که میمونه. کمکم به جایی میرسی که حتی وقتی میبری هم خوشحال نمیشی.
بخش سوم: نشونههای پنهانیِ گرفتار شدن
اگه این نشونهها رو داری، بدون باید جدی بگیریش:
دائم به شرطبندی فکر میکنی، حتی وقتی مشغول کار دیگهای هستی
بعد از باخت، سریع وسوسه میشی دوباره شرط ببندی
سعی میکنی از خانواده و دوستات پنهونش کنی
برای شرط بستن پول قرض میکنی یا حتی وسایلتو میفروشی
احساس گناه، استرس، یا افسردگی بعد از هر بار شرطبندی
بخش چهارم: راه رهایی – زمین، بازی و اسباببازی
یه اصل معروف در روانشناسی ترک عادت هست که میگه:
برای ترک اعتیاد، باید از "زمین"، "بازی" و "اسباببازی" دور شد.
زمین یعنی همون سایتها و جاهایی که شرط میکنی. باید کلاً ترکشون کنی.
بازی یعنی موضوعی که روش شرط میذاری؛ مثلاً فوتبال یا پاسور. باید مدتی ازش فاصله بگیری.
اسباببازی یعنی ابزارهایی که محرک وسوسهت هستن، مثل گروههای تلگرامی، تبلیغات، یا حتی دوستای اهل شرط.
باید آگاهانه از همهی اینا فاصله بگیری و وقتت رو با کارهای جدید پُر کنی. ورزش، کتاب، یادگیری یه مهارت تازه، یا حتی کمک به دیگران... چیزایی که حس ارزشمندی بهت بدن، نه فقط هیجان لحظهای.
بخش پنجم: چرا پول دیگه برات مهم نیست؟
وقتی شرطبندی میکنی، کمکم پول دیگه برات ارزش نداره. چون ذهن، دنبال هیجانه نه درآمد. ممکنه صد هزار تومن ببری، ولی بگی «این که چیزی نیست، باید یه میلیون بزنم». و اینجاست که میری تو دور باطل.
حقیقت اینه که آدم از شرطبندی سیر نمیشه. چون ریشهاش میل به آرامشه، نه پول. ولی شرطبندی آرامش رو نابود میکنه.
---
تجربه شخصی من
منم مثل خیلیا، اولش فکر میکردم یه سرگرمی سادهست. یکیدو بار بردم، خوشحال شدم، بعدش باختم... باختم و دوباره شرط بستم، که باختمو جبران کنم. این چرخه ادامه داشت تا جایی که دیگه فقط دنبال بُرد نبودم، دنبال یه حس خوب بودم...
ولی اون حس خوب هیچوقت نیومد.
فقط اضطراب بود، استرس، حس بدی که نمیذاشت شب راحت بخوابم.
تا اینکه یه روز به خودم اومدم. نشستم و نوشتم که چی از دست دادم و چی به دست آوردم. دیدم هیچچی به دست نیاوردم جز دلنگرونی. همون شد نقطهی برگشتم. کمکم، با سختی و کمک اطرافیان، تونستم بیام بیرون.
و حالا، این مقاله رو نوشتم برای کسی که شاید الان همونجاست که من بودم.
---
حرف پایانی
اگه الان گرفتار شرطبندیای، بدون که ته خط نیست. هنوز میتونی برگردی. من تجربهشو دارم، دیدم که میشه برگشت. فقط کافیه بخوای، و قدم اول رو برداری.
تو تنها نیستی.
---
به قلم: رحمان نیازی – راهنما و پژوهشگر در زمینه آسیبهای اجتماعی