شارونا.
شارونا.
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

چرخه‌یِ ننگینِ حیات.


فرسنگ‌ها دورتر از جایی که آدم‌ها زمانی که به خاک نگاه می‌کنند و بر زندگی‌ِ سرشکسته‌یِ‌ خود لعنت می‌فرستند و با خود فکر میکنند که عجب چرخه‌یِ ننگینی‌ست این حیات حیرت آور و با افسوس با خود می‌گویند که تمام عمرت زور میزنی تا سرانجام زیر خروارها خاک دفن شوی، عده ای دیگر به درخشش آسمان می‌نگرند و با خود زمزمه می‌کنند که روزی من هم در میان این ستارگان لبریز از نور میشوم. روزی من هم نمایشگر تلألو و جلوه‌ی خورشید خواهم شد. و آن روز، اگرکه مشتی خاک بودی بگذار باران که می‌بارد بر سطح اسف این شهرِ مغبر و گیسوان بیدِ مجنونِ محزون را شبنم پوش می‌کند از تو شمیمِ تعشق و امید به مشام برسد و اگر هم که نقطه‌ای بعید و مستور لابه‌لای پرتوافشانیِ ستارگان بودی؛ لبخند بزن و بگذار تبسمِ تو محسوس و تداعی‌گر زندگی باشد. نگذار که به عنوان تاریکی و نقطه‌یِ کوری در آسمان از تو یاد شود.


«و در آخر به هر کجا که ختم شدی تبسم باش و تعشق.»



حیات حیرت اورخاکستریبید مجنونمشتی خاک
یک غروبِ قریب که غبارِ خاکستریِ اندوه، مارا در خود حل میکند واژه ها متوطن خواهند ماند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید