Yomi is dead
Yomi is dead
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

خانه ی همسایه خونیه

«خب خانوم مارگاریتا شما مطمعن هستید که همسایتون به قتل رسیده اونم توسط همسرش ؟»

+بله من کاملا مطمعن هستم

«خب ... شما می توانید کمی بیشتر بگویید که چه اتفاقی افتاده؟»

+ بـ ...بله ...خب اون شب...

یک شبه طوفانی بود .

درحال رفتن به خانه ام بودم که همسایه ام اقای چارلز را درحالی که داشت یک کارتن مقوایی را به خانه اش می برد را دیدم . باهاش سلام و احوال‌پرسی کردم اما ...یه چیزی در رفتارش خیلی عجیب بود...

انگار نگران بود و رنگش مثل گچ شده بود

سریع از من خداحافظی کرد و به سرعت شروع به دویدن و بالا رفتن از پله ها کرد

خیلی گیج شده بودم

اهمیتی ندادم و به سمت واحد خود رفتم اما ...در خانه ام باز بود و من کاملا مطمعن هستم که در را قفل کردم

خونه بهم ریخته بود و یک مایع قرمز رنگی به دیوار ها بود

ترسیدم اما یهو صدای خیلی خیلی بلندی از طبقه ی بالا شنیدم و پشت سر ان صدا هم صدای جیغ یکی امد

سریع به سمت طبقه ی بالای اپارتمان حرکت کردم و در خانه ی اقای چارلز را زدم اما کسی در را باز نکرد ...

صدای دویدن شخصی از یک سمت به سمت دیگری را از داخل خانه می شنیدم

چند ضربه ی محکم به در زدم تا در باز شود و خب...

باز هم شد

به داخل خانه ی تاریک قدم برداشتم

در یکی از اتاق ها را کامل باز کردم و

و ... خب... جـ جسد ...زن...اقای چارلز را...داخل حـ حمام دیدم...

و ...اون با چاقو ...می خواست بهم ...بهم اسیب بزنه

سریع چارلز رو کنار زدم و....و به سمت اداره ی پلیس امدم و... و ...(صدای هق هق مارگاریتا فضای اتاق بازجویی را پر کرد)

«خب خانم مارگاریتا فهمیدیم ممنونم که با وجود انکه اینقدر شوکه و ترسیده بودید ماجرا را برای ما تعریف کردید ، من و همکارهایم تمام تلاشمان را می کنیم تا ان قاتل روانی را بگیریم ... من شما را تا یک هتل میبرم شما تا یک مدتی بهتر است انجا اقامت داشته باشید ...»

+ مـ منونم اقای ؟

«افسر جونیور هستم »

+ بله ...افسر جونیور ممنونم از کمک هایتان (اشک هایش را پاک کرد )

مارگاریتا به همراه جونیور به سمت ماشین پلیس رفتند و سوار ماشین شدند

برای رسیدن به هتل باید از یک جاده ی جنگلی عبور می کردند و در وسط راه گوشی جونیور زنگ خورد

« بله بفرمایید افسر جونیور هستم »

* جونیور اون زن کجاست ؟ مارگاریتا کجاست؟

«رافائل منظورت چیه ؟ خانم مارگاریتا پیش منه چطور ؟»

* گوش کن همین حالا از اون زن روانی دور شو ما جسد چارلز و زنشو تو خونه پیدا کردیم

«خب اینکه خبر خوبیه»

* نه ما روی چاقو اثر انگشت مارگاریتا رو پیدا کردیم و اون خونه دوربین داشته و صحنه ی قتل ضبط شده العا یه قاتل روانی کنارت نشسته!

« صبر کن چی؟ و ... وایسا»

حرف جونیور نا تمام ماند چون سردی اسلحه را روی سرش احساس کرد و بعد

بنگ!

ماشین و جسد جونیور پیدا شد اما هیچ اسلحه و هیچ کدام از مدارک ماشین پیدا نشد

پلیس نتوانست مارگاریتا را دستگیر کند و او هنوز که هنوزه بیرون به حال خودش رها شده

اما هیچ کسی نمی دانست که چگونه دوربین بدون برق لحظه ی قتل را ضبط کرده

اما حقیقت پشت ماجرا فاش شد‌... چارلز فهمیده بود که مارگاریتا قاتل است اما نمی دانست که خود مارگاریتا می خواست هویت اصلی اش را بفهمد

و چارلز دقیقه ی اخر این را فهمید که داخل یک تله افتاده است و به ضرب چاقو به قتل رسید

قاتل روانیهمسایهحواستون به همسایه هاتون باشهافسر جونیوراقای چارلز
دوستان ممنون که بودید ولی من دیگه تو ویرگول قرار نیست چیزی بذارم و اکانتم قراره برای همیشه خاک بخوره روز خوش!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید